۱۳۸۸ فروردین ۵, چهارشنبه

یک خواهش

سلام دوستان. با توجه به اینکه این آدرس مسدود شده، خواهش میکنم در اینجا از گذاشتن هرگونه کامنتی خودداری کنید.من حالا در آدرس زیر در دسترس هستم
www.eshaareh1.bloghaa.com

۱۳۸۷ اسفند ۲۳, جمعه

عکس امشب


دوستان خوب من به علت اینکه سیستمم ویروسی شده، چند روزی هست که مشغول تعمیر و بازیابی اون هستم. به همین دلیل منو ببخشید که مطلب تازه توی وبم نمیگذارم.

۱۳۸۷ اسفند ۲۱, چهارشنبه

روز نوشت 13871220

به علت خرابی اینترنت در خونه، این پست رو از محل کارم براتون آپ کردم.
* در عمر چند ساله ی کاری که داشتم هرگز روزی به شلوغی امروز رو تجربه نکرده بودم. آنقدر شلوغ بود که من و همکارم دو نفری از پس اونها بر نمی اومدیم. از یک طرف خستگی بر ما چیره شده بود ولی از طرف دیگه باید با ملایمت و صبر با مشتری ها رفتار میکردی تا نکنه مشکلی پیش بیاد.
همکار من امروز بعد از ظهر که سر کار اومد به سبب مشکلی که داشت، حواسش زیاد سر جاش نبود و از همون ابتدای کار به من گوشزد کرد که مراقب اون باشم نکنه اشتباهی بکنه. وقتی رفتم پای کامپیوتر اون و به کارهایی که کرده بود نگاه کردم متوجه شدم که چقدر اشتباه کرده.
شلوغی کسب و کار گذشته از اینکه باعث میشه فشار زیادی بر ما وارد بشه یک سود خوب داره و اون اینکه: هر قدر درآمد بیشتر بشه به همون نسبت به ما حقوق و مزایای بیشتری تعلق میگیره.
از یکی از همکاران قدیمی که در طبقه پایین لابراتوار کار میکنه در مورد عیدی سوال پرسیدم و ایشان گفت: به همون اندازه ای که حقوق میگیری، به همون اندازه هم عیدی میدن. البته عیدی رو روز آخر و یک روز قبل از تعطیلات عید میدن.
هم م م م. خیلی خوبه. باید منتظر بود و دید که چه شود.
* چه بده جایی کار کنی که 98 درصد مراجعه کننده گان پسر و 80 درصد اونها جوان باشن. و بدتر اینکه تو یک گـ ـی باشی و تحمل کنی. مدتی هست که باز هم از نظر جـ ـنـ ـسـ ـی تحت فشار زیادی قرار گرفتم و به قول " بهبد ": سطح هـ ـورمـ ـون های بدن من بالا رفتن. چه میشه کرد؟ آدم که تنهایی کاری از دستش بر نمیاد. گاهی اینقدر به من فشار میاره که باعث میشه روزهای چندی دچار افسردگی بشم. شاید باور نکنید ولی وقتی آدم میبینه از بین این همه آدم، هیچ سهمی نداره خوب خیلی ناراحت میشه.
گاهی اشک توی چشمم حلقه میزنه ولی خودم رو به کوچه علی چپ میزنم و مثلا بی خیال میشم. گاهی هم جز گفتن یک " آه " و غرق شدن در افکارم، هیچ کار دیگه ای از دستم بر نمیاد.
آدمی نیستم که برای ارضـ ـا کردن میل خودم به هر آب و آتیشی بزنم ولی ...
* فقط شنیدن صدا و دیدن روی ماه دوستم هست که منو آرومم میکنه که متاسفانه این هفته نشد که ببینمش. دوستی خوب هست که همه چیز اون رو دوست داشته باشی و بودن و دیدن و در کنار اون بودن به تو آرامش بده.
همیشه شاد باشید.
13871220

۱۳۸۷ اسفند ۱۸, یکشنبه

روز نوشت 13871218

* امروز روز جهانی زن بود. این روز رو به همه ی بانوان گرامی شاد باش گفته و امیدوارم روزی برسه که همه ی انسان ها ( چه زن و چه مرد ) در سایه ی آزادی و عدالت به آزادی های مشروع و به حق خودشون برسند مخصوصا زن های ایرانی که سال هاست در بند زور گویی و مرد سالاری جامعه ایرانی قرار دارند.
خیلی وقت ها برای بدست آوردن حق خود باید جنگید و مقاومت کرد ( البته نه کشتن و خونریزی ). باید از فرصت ها استفاده کرده و پیگیر بود. چون با نشستن و دست روی دست گذاشتن حق کسی رو به اون نخواهند داد.
امیدوارم روز برسه که چه زن و چه مرد از حق مساوی برخوردار بوده و به هیچ کس در هیچ جا و هیچ زمینه ای هیچ ظلمی روا داشته نشه.
* روز جمعه رفتم خرید. وای که چه حالی داد. برعکس سالهای قبل که خیلی زود کارم تموم میشد، امسال چندین ساعت طول کشید. یه کفش، یه شلوار و یه پیراهن خریدم. البته باز هم خرید های دیگه ای مونده انجام بدم. باید از هر کدام چند دست داشته باشم که به قولی هر روز با یه تیپ بیرون برم.
* کافی هست که یه مسیج از تو بیاد. کافیه با هم چت کنیم اون وقت هست که همه ی احساس های اذیت کننده دود میشن و از بین میرن. بهت گفتم و باز هم میگم: خیلی در آرام کردن من تاثیر داری طوری که حتی فکر کردن به تو برای من انرژی بخش هست و باعث میشی احساس بسیار خوبی داشته باشم.
همیشه شاد باشید.
13871218 یکشنبه

عکس امشب


دو عکس با موضوع طنز




۱۳۸۷ اسفند ۱۶, جمعه

و خدایی که در قلب ما جاری است

* یه زمانی فکر میکردم، باید همه منو قبول داشته باشن و در جمع خودشون پذیرا باشن. ولی حالا فهمیدم که: نادانی دیگران ناشی از بی اطلاعی اونها هست. آدم اگر در مورد چیزی آگاهی نداشته و یا آگاهی کافی نداشته باشه، نسبت به اون جبهه میگیره. مورد ما هم درست همینطور هست. مردم جامعه ی ما به سبب دین مقدس و خدایی و فطری اسلام ( ! ) و آموزه های سنتی و فکر غلطی که دارند، هیچ آگاهی در مورد ما نداشته و در موارد نادر آگاهی بسیار کمی دارن. جبهه گیری و مخالفت اونها با ما امری طبیعی و بدیهی هست. در نظر بگیرید همین پدر و مادر خودمون رو: اگر اونها در کشوری اروپایی و یا آمـ ـریـ ـکایی به دنیا می اومدن و با فرهنگ اروپایی بزرگ میشدن چقدر قضیه فرق میکرد؟
به قول دکتر روانشناسی که با اون مشاوره داشتم: خیلی راحت زندگی کرده و ازدواج هم میکردید یا دست کم قانون حامی شما بود.
پدر و مادر و یا برادران و خواهران و دوستان ما هیچ تقصیری ندارن.
تقصیر از سوی کسانی هست که به نام دین و اسلام و خدا هر نوع آزادی ابتدایی رو از مردم ما سلب کردن و ماها رو به قرن ها پیش بردن و جالب اینکه مردم بدبخت هم اونها رو قبول دارن و دنباله رو کورکورانه سیاست های کثیف اونها هستند.
خوشبختانه عمر سی ساله حکومت اسلامی در کشور ما ( و خیلی از کشورهای دیگه ) ثابت کرد که دین خدایی اسلام هرگز و هیچ گاه نتوانسته و نخواهد توانست خوشبختی رو به اهل خودش هدیه بده. هر جا اسلام رفته جز کشت و کشتار و فساد و تباهی و عقب ماندگی، هیچ دستاوردی برای بشر نداشته و باعث تباهی مردم شده و خواهد شد.
در دین اسلام همان طور که در خیلی از آیه های قرآن نوشته شده شما قادر هستید به این حساب که " طرف کافر هست " او را کشته و هر بلایی که لازم باشه سر اونها بیارید.
همین قرآن ما رو آدم های کثیفی معرفی کرده و مجازات کشتن و اعدام شدن و سنگسار برای ماها در نظر گرفته.
خداوند بزرگ همان طوری که زن و مرد رو درست کرده یک حالت های بینا بینی قرار داده و من مطمئن هستم که خدا ما رو آفریده و مثل هر آفریده دیگری حق زندگی داشته و از همه نوع حقوق بشری و انسان دوستانه باید برخوردار باشیم.
حداقل اینکه کسانی مثل ما برای کسی زیانی نداشته و سرمون به کار خودمون گرم هست و در بسیاری از موارد برای دیگران مفید هم بوده و هستیم. کسی رو باید مجازات کرد که جرمی مرتکب شده باشه. پس چرا ماهایی که هیچ عمل بد و خرابکارانه ای مرتکب نشدیم باید اینطور مورد لطف آیین های الهی ( ! ) قرار بگیریم؟
آیا خدایی که پروردگار ما هست در آفریدن ما دچار اشتباه شده و بعد یادش اومده که چه اشتباهی کرده و چه چیزهای بدی درست کرده به همین دلیل توی قرآن به پیغمبرش گفته که باید کسانی مثل ما رو هر جا که دید بکشه؟
من که به خدایی این چنین شک دارم. اصلا به خدایی که قرآن معرفی میکنه شک دارم. حالا هر کی میخواد منو بی خدا و کافر اسم بگذاره، برای من فرقی نداره. چون من به خدایی ایمان آوردم که هرگز دوست نداره یک قطره خون از نوک انگشت کسی جاری بشه چه برسه به اینکه حکم قتل و غارت و کشتن و خون ریختن صادر بکنه.
اون همه مهربانی و لطف و کرم خدا کجا میره؟ اون همه زیبایی و زیبا پسندی خدا رو چطور باید تعریف کرد؟
عزیزان بیایم خرد و عقل رو سرمایه و توشه زندگانی خود کرده و کورکورانه پشت سر کسی راه نیفتیم بریم.
به خدای بزرگ و مهربانی که در قلب تک تک من و شما هست سوگند، اون ما رو دوست داره و همیشه در کنار ما بوده و خواهد بود.
* در حال مطالعه کتابی هستم و تازه قسمت اصلی و مهم اون رو شروع کردم. یک کتاب غیر قانونی که از هر کس اون بگیرن بی شک سرش بر بالای دار خواهد بود.
امیدوارم خوندن این کتاب نکته های تاریکی که در ذهن من هست رو روشن کرده و سوال هایی رو که دارم پاسخ گو باشه.
پس از پایان مطالعه این کتاب تصمیم خواهم گرفت که آیا لینک دانلود اون رو برای شما در وبلاگم قرار بدم یا نه.
همیشه شاد باشید.
13871216

عکس امشب


۱۳۸۷ اسفند ۱۴, چهارشنبه

داستان کوتاه و زیبای “متشکرم (زورگوئی)” : اثری از آنتوان چخوف

همین چند روز پیش، «یولیا واسیلی‌‌‌‌اِونا » پرستار بچه‌‌‌هایم را به اتاقم دعوت كردم تا با او تسویه حساب كنم .
به او گفتم:بنشینید«یولیا واسیلی ‌‌‌‌‌اِونا»!می‌‌‌‌دانم كه دست و بالتان خالی است امّا رودربایستی دارید و آن را به زبان
نمی‌‌‌آورید. ببینید، ما توافق كردیم كه ماهی سی‌‌‌روبل به شما بدهم این طور نیست؟
- چهل روبل .
- نه من یادداشت كرده‌‌‌‌ام، من همیشه به پرستار بچه‌‌هایم سی روبل می‌‌‌دهم. حالا به من توجه كنید.شما دو ماه برای من كار كردید.
- دو ماه و پنج روز
- دقیقاً دو ماه، من یادداشت كرده‌‌‌ام. كه می‌‌شود شصت روبل. البته باید نُه تا یكشنبه از آن كسر كرد. همان طور كه می‌‌‌‌‌دانید یكشنبه‌‌‌ها مواظب «كولیا» نبودید و برای قدم زدن بیرون می‌‌رفتید.سه تعطیلی . . .
«یولیا واسیلی ‌‌‌‌اونا» از خجالت سرخ شده بود و داشت با چین‌‌های لباسش بازی می‌‌‌كرد ولی صدایش درنمی‌‌‌آمد.
- سه تعطیلی، پس ما دوازده روبل را می‌‌‌گذاریم كنار. «كولیا» چهار روز مریض بود آن روزها از او مراقبت نكردید و فقط مواظب «وانیا» بودید فقط «وانیا» و دیگر این كه سه روز هم شما دندان درد داشتید و همسرم به شما اجازه داد بعد از شام دور از بچه‌‌‌ها باشید.دوازده و هفت می‌‌شود نوزده. تفریق كنید. آن مرخصی‌‌‌ها ؛ آهان، چهل و یك‌ ‌روبل، درسته؟
چشم چپ «یولیا واسیلی ‌‌‌‌اِونا» قرمز و پر از اشك شده بود. چانه‌‌‌اش می‌‌لرزید. شروع كرد به سرفه كردن‌‌‌‌های عصبی. دماغش را پاك كرد و چیزی نگفت.
- و بعد، نزدیك سال نو شما یك فنجان و نعلبكی شكستید. دو روبل كسر كنید .فنجان قدیمی‌‌‌تر از این حرف‌‌‌ها بود، ارثیه بود، امّا كاری به این موضوع نداریم. قرار است به همه حساب‌‌‌‌ها رسیدگی كنیم.موارد دیگر: بخاطر بی‌‌‌‌مبالاتی شما «كولیا » از یك درخت بالا رفت و كتش را پاره كرد. 10 تا كسر كنید. همچنین بی‌‌‌‌توجهیتان باعث شد كه كلفت خانه با كفش‌‌‌های «وانیا » فرار كند شما می‌‌بایست چشم‌‌هایتان را خوب باز می‌‌‌‌كردید. برای این كار مواجب خوبی می‌‌‌گیرید.پس پنج تا دیگر كم می‌‌كنیم.در دهم ژانویه 10 روبل از من گرفتید…
« یولیا واسیلی ‌‌‌‌‌‌اِونا» نجواكنان گفت: من نگرفتم.
- امّا من یادداشت كرده‌‌‌ام .- خیلی خوب شما، شاید …
- از چهل ویك بیست و هفت تا برداریم، چهارده تا باقی می‌‌‌ماند.
چشم‌‌‌هایش پر از اشك شده بود و بینی ظریف و زیبایش از عرق می‌‌‌درخشید.. طفلك بیچاره !
- من فقط مقدار كمی گرفتم .در حالی كه صدایش می‌‌‌لرزید ادامه داد: من تنها سه روبل از همسرتان پول گرفتم . . . ! نه بیشتر.
- دیدی حالا چطور شد؟ من اصلاً آن را از قلم انداخته بودم. سه تا از چهارده تا به كنار، می‌‌‌كنه به عبارتی یازده تا، این هم پول شما سه‌‌‌تا، سه‌‌‌تا، سه‌‌‌تا . . . یكی و یكی.
- یازده روبل به او دادم با انگشتان لرزان آنرا گرفت و توی جیبش ریخت .
- به آهستگی گفت: متشكّرم!
- جا خوردم، در حالی كه سخت عصبانی شده بودم شروع كردم به قدم زدن در طول و عرض اتاق.
- پرسیدم: چرا گفتی متشكرم؟
- به خاطر پول.
- یعنی تو متوجه نشدی دارم سرت كلاه می‌‌گذارم؟ دارم پولت را می‌‌‌خورم؟ تنها چیزی می‌‌‌توانی بگویی این است كه متشكّرم؟
- در جاهای دیگر همین مقدار هم ندادند.
- آن‌‌ها به شما چیزی ندادند! خیلی خوب، تعجب هم ندارد. من داشتم به شما حقه می‌‌زدم، یك حقه‌‌‌ی كثیف حالا من به شما هشتاد روبل می‌‌‌‌دهم. همشان این جا توی پاكت برای شما مرتب چیده شده.ممكن است كسی این قدر نادان باشد؟ چرا اعتراض نكردید؟ چرا صدایتان در نیامد؟ممكن است كسی توی دنیا این قدر ضعیف باشد؟
لبخند تلخی به من زد كه یعنی بله، ممكن است. بخاطر بازی بی‌‌رحمانه‌‌‌ای كه با او كردم عذر خواستم و هشتاد روبلی را كه برایش خیلی غیرمنتظره بود پرداختم.برای بار دوّم چند مرتبه مثل همیشه با ترس، گفت: متشكرم!پس از رفتنش مبهوت ماندم و با خود فكر كردم:در چنین دنیایی چقدر راحت می‌‌شود زورگو بود.
منبع
13871214

روز نوشت 13871214

* به علت اینکه درگیر کار هستم، دیگه مثل قبل وقت نوشتن ندارم. باور کنید این اواخر دیگه برای نوشتن سوژه مناسبی گیرم نمیاد. شاید هم به این علت هست که هیجان ها و تشویش هایی که داشتم تموم شده و دیگه چیزی برای نوشتن نیست.
* امروز که به بخش اینترنت میرفتم ( باید چند تا برگه ثبت نامی رو تحویل میدادم ) یه معتاد رو دیدم که به پله جلو مغازه ای تکیه داده بود و همون طور از روی پله آویزون شده بود طوری که سر اون روی زمین قرار داشت و حالتی شبیه سجده گرفته بود. هر قدر بهش نگاه کردم هیچ تکان و یا اثری از زنده بودن در اون ندیدم. بیشتر از این نتونستم بمونم و اون رو نگاه کنم چون اشک توی چشمم حلقه زد.
به نظر من اینکه گفته میشه ( رفیق و دوست ناباب یکی رو معتاد کرد )، یک حرف بیخود هست چون تا آدم خودش چیزی رو نخواد و رو به اون نره، محال هست که به زور اون رو وادار به کاری کرد. خود من در بسیاری از جمع ها و مهمانی ها بودم که انواع و اقسام مواد مخدر و مـ ـشـ ـروب مصرف شده و با خیلی ها رابطه داشته و دارم که معتاد هستن. ولی هرگز حتی برای یک بار و یا امتحان کردن هم لب به هیچی نزدم و دور و بر هیچ دم و دودی نرفتم. چرا؟ چون خودم نخواستم.
فقط چند سال پیش یک بار سیگار رو امتحان کردم و چون دیدم چیز مزخرفی هست هرگز دنبال اون نرفتم.
باز هم گفته و خواهم گفت که: قبول و یا رد هر چیزی بستگی به آدم داره و هیچکس قادر نیست ما رو به انجام کاری مجبور کنه.
* از خیلی وقت ها پیش بوی نوروز رو میشد احساس کرد. همه کم و بیش در تب و تاب خرید سال نو هستن. منم چون سر کار هستم هنوز نتونستم خرید کنم ولی یکی دو روز قبل از سال نو فرصت دارم همه ی خرید ها رو انجام بدم. بهار و سال نو رو دوست دارم.
تازگی، نو شدن و زندگی دوباره.
13871214

عکس امشب


۱۳۸۷ اسفند ۱۲, دوشنبه

روز نوشت 13871212

* چند روزی هست که به نوعی ثبات و استواری رسیدم که هرگز در زندگی من سابقه نداشته. امیدوارم ادامه داشته و همیشگی باشه.
* دیشب بود که برف بارید. رفتم تو حیاط و به دانه های برفی که رقص کنان از جلوی لامپ تیر چراغ برق پایین میرفتن نگاه کردم. چقدر عمر کوتاهی داشتن چون تا به زمین میرسیدن به علت بارانی که قبل از اون باریده بود، تندی آب میشدن.
* جز بخشش و از یاد بردن بدی که در حق من کردی، کار دیگه ای از دست من برنمیاد. باید دلی به پهنای دریا ها داشته باشی و ببخشی تا بخشیده بشی. اگر کسی رو نبخشی، نخستین کسی که زیان خواهد دید خودت هستی. پس باید بخشید و اونو فراموش کرد برای همیشه.
همیشه شاد باشید.
13871212

چیزهایی که من آموخته ام

سخنان جالب و آموزنده از گابریل گارسیا ماکز، نویسنده معروف کلمبیایی و برنده جایزه نوبل در ادبیات

در 15 سالگی آموختم كه مادران از همه بهتر می دانند ، و گاهی اوقات پدران هم

در 20 سالگی یاد گرفتم كه كار خلاف فایده ای ندارد ، حتی اگر با مهارت انجام شود
در 25 سالگی دانستم كه یك نوزاد ، مادر را از داشتن یك روز هشت ساعته و پدر را از داشتن یك شب هشت ساعته ، محروم می كند
در 30 سالگی پی بردم كه قدرت ، جاذبه مرد است و جاذبه ، قدرت زن
در 35 سالگی متوجه شدم كه آینده چیزی نیست كه انسان به ارث ببرد ؛ بلكه چیزی است كه خود آن را می سازد
در 40 سالگی آموختم كه رمز خوشبخت زیستن ، در آن نیست كه كاری را كه دوست داریم انجام دهیم ؛ بلكه در این است كه كاری را كه انجام می دهیم دوست داشته باشیم
در 45 سالگی یاد گرفتم كه 10 درصد از زندگی چیزهایی است كه برای انسان اتفاق می افتد و 90 درصد آن است كه چگونه نسبت به آن واكنش نشان می دهند
در 50 سالگی پی بردم كه كتاب بهترین دوست انسان و پیروی كوركورانه بدترین دشمن وی است
در 55 سالگی پی بردم كه تصمیمات كوچك را باید با مغز گرفت و تصمیمات بزرگ را با قلب
در 60 سالگی متوجه شدم كه بدون عشق می توان ایثار كرد اما بدون ایثار هرگز نمی توان عشق ورزید
در 65 سالگی آموختم كه انسان برای لذت بردن از عمری دراز ، باید بعد از خوردن آنچه لازم است ، آنچه را كه میل دارد نیز بخورد
در 70 سالگی یاد گرفتم كه زندگی مساله در اختیار داشتن كارتهای خوب نیست ؛ بلكه خوب بازی كردن با كارتهای بد است
در 75 سالگی دانستم كه انسان تا وقتی فكر می كند نارس است ، به رشد و كمال خود ادامه می دهد و به محض آنكه گمان كرد رسیده شده است ، دچار آفت می شود
در 80 سالگی پی بردم كه دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترین لذت دنیا است
در 85 سالگی دریافتم كه همانا زندگی زیباست.
منبع: خانم طاهری یکی از همکاران خوب و قدیمی
13871212

عکس امشب