۱۳۸۸ فروردین ۵, چهارشنبه

یک خواهش

سلام دوستان. با توجه به اینکه این آدرس مسدود شده، خواهش میکنم در اینجا از گذاشتن هرگونه کامنتی خودداری کنید.من حالا در آدرس زیر در دسترس هستم
www.eshaareh1.bloghaa.com

۱۳۸۷ اسفند ۲۳, جمعه

عکس امشب


دوستان خوب من به علت اینکه سیستمم ویروسی شده، چند روزی هست که مشغول تعمیر و بازیابی اون هستم. به همین دلیل منو ببخشید که مطلب تازه توی وبم نمیگذارم.

۱۳۸۷ اسفند ۲۱, چهارشنبه

روز نوشت 13871220

به علت خرابی اینترنت در خونه، این پست رو از محل کارم براتون آپ کردم.
* در عمر چند ساله ی کاری که داشتم هرگز روزی به شلوغی امروز رو تجربه نکرده بودم. آنقدر شلوغ بود که من و همکارم دو نفری از پس اونها بر نمی اومدیم. از یک طرف خستگی بر ما چیره شده بود ولی از طرف دیگه باید با ملایمت و صبر با مشتری ها رفتار میکردی تا نکنه مشکلی پیش بیاد.
همکار من امروز بعد از ظهر که سر کار اومد به سبب مشکلی که داشت، حواسش زیاد سر جاش نبود و از همون ابتدای کار به من گوشزد کرد که مراقب اون باشم نکنه اشتباهی بکنه. وقتی رفتم پای کامپیوتر اون و به کارهایی که کرده بود نگاه کردم متوجه شدم که چقدر اشتباه کرده.
شلوغی کسب و کار گذشته از اینکه باعث میشه فشار زیادی بر ما وارد بشه یک سود خوب داره و اون اینکه: هر قدر درآمد بیشتر بشه به همون نسبت به ما حقوق و مزایای بیشتری تعلق میگیره.
از یکی از همکاران قدیمی که در طبقه پایین لابراتوار کار میکنه در مورد عیدی سوال پرسیدم و ایشان گفت: به همون اندازه ای که حقوق میگیری، به همون اندازه هم عیدی میدن. البته عیدی رو روز آخر و یک روز قبل از تعطیلات عید میدن.
هم م م م. خیلی خوبه. باید منتظر بود و دید که چه شود.
* چه بده جایی کار کنی که 98 درصد مراجعه کننده گان پسر و 80 درصد اونها جوان باشن. و بدتر اینکه تو یک گـ ـی باشی و تحمل کنی. مدتی هست که باز هم از نظر جـ ـنـ ـسـ ـی تحت فشار زیادی قرار گرفتم و به قول " بهبد ": سطح هـ ـورمـ ـون های بدن من بالا رفتن. چه میشه کرد؟ آدم که تنهایی کاری از دستش بر نمیاد. گاهی اینقدر به من فشار میاره که باعث میشه روزهای چندی دچار افسردگی بشم. شاید باور نکنید ولی وقتی آدم میبینه از بین این همه آدم، هیچ سهمی نداره خوب خیلی ناراحت میشه.
گاهی اشک توی چشمم حلقه میزنه ولی خودم رو به کوچه علی چپ میزنم و مثلا بی خیال میشم. گاهی هم جز گفتن یک " آه " و غرق شدن در افکارم، هیچ کار دیگه ای از دستم بر نمیاد.
آدمی نیستم که برای ارضـ ـا کردن میل خودم به هر آب و آتیشی بزنم ولی ...
* فقط شنیدن صدا و دیدن روی ماه دوستم هست که منو آرومم میکنه که متاسفانه این هفته نشد که ببینمش. دوستی خوب هست که همه چیز اون رو دوست داشته باشی و بودن و دیدن و در کنار اون بودن به تو آرامش بده.
همیشه شاد باشید.
13871220

۱۳۸۷ اسفند ۱۸, یکشنبه

روز نوشت 13871218

* امروز روز جهانی زن بود. این روز رو به همه ی بانوان گرامی شاد باش گفته و امیدوارم روزی برسه که همه ی انسان ها ( چه زن و چه مرد ) در سایه ی آزادی و عدالت به آزادی های مشروع و به حق خودشون برسند مخصوصا زن های ایرانی که سال هاست در بند زور گویی و مرد سالاری جامعه ایرانی قرار دارند.
خیلی وقت ها برای بدست آوردن حق خود باید جنگید و مقاومت کرد ( البته نه کشتن و خونریزی ). باید از فرصت ها استفاده کرده و پیگیر بود. چون با نشستن و دست روی دست گذاشتن حق کسی رو به اون نخواهند داد.
امیدوارم روز برسه که چه زن و چه مرد از حق مساوی برخوردار بوده و به هیچ کس در هیچ جا و هیچ زمینه ای هیچ ظلمی روا داشته نشه.
* روز جمعه رفتم خرید. وای که چه حالی داد. برعکس سالهای قبل که خیلی زود کارم تموم میشد، امسال چندین ساعت طول کشید. یه کفش، یه شلوار و یه پیراهن خریدم. البته باز هم خرید های دیگه ای مونده انجام بدم. باید از هر کدام چند دست داشته باشم که به قولی هر روز با یه تیپ بیرون برم.
* کافی هست که یه مسیج از تو بیاد. کافیه با هم چت کنیم اون وقت هست که همه ی احساس های اذیت کننده دود میشن و از بین میرن. بهت گفتم و باز هم میگم: خیلی در آرام کردن من تاثیر داری طوری که حتی فکر کردن به تو برای من انرژی بخش هست و باعث میشی احساس بسیار خوبی داشته باشم.
همیشه شاد باشید.
13871218 یکشنبه

عکس امشب


دو عکس با موضوع طنز




۱۳۸۷ اسفند ۱۶, جمعه

و خدایی که در قلب ما جاری است

* یه زمانی فکر میکردم، باید همه منو قبول داشته باشن و در جمع خودشون پذیرا باشن. ولی حالا فهمیدم که: نادانی دیگران ناشی از بی اطلاعی اونها هست. آدم اگر در مورد چیزی آگاهی نداشته و یا آگاهی کافی نداشته باشه، نسبت به اون جبهه میگیره. مورد ما هم درست همینطور هست. مردم جامعه ی ما به سبب دین مقدس و خدایی و فطری اسلام ( ! ) و آموزه های سنتی و فکر غلطی که دارند، هیچ آگاهی در مورد ما نداشته و در موارد نادر آگاهی بسیار کمی دارن. جبهه گیری و مخالفت اونها با ما امری طبیعی و بدیهی هست. در نظر بگیرید همین پدر و مادر خودمون رو: اگر اونها در کشوری اروپایی و یا آمـ ـریـ ـکایی به دنیا می اومدن و با فرهنگ اروپایی بزرگ میشدن چقدر قضیه فرق میکرد؟
به قول دکتر روانشناسی که با اون مشاوره داشتم: خیلی راحت زندگی کرده و ازدواج هم میکردید یا دست کم قانون حامی شما بود.
پدر و مادر و یا برادران و خواهران و دوستان ما هیچ تقصیری ندارن.
تقصیر از سوی کسانی هست که به نام دین و اسلام و خدا هر نوع آزادی ابتدایی رو از مردم ما سلب کردن و ماها رو به قرن ها پیش بردن و جالب اینکه مردم بدبخت هم اونها رو قبول دارن و دنباله رو کورکورانه سیاست های کثیف اونها هستند.
خوشبختانه عمر سی ساله حکومت اسلامی در کشور ما ( و خیلی از کشورهای دیگه ) ثابت کرد که دین خدایی اسلام هرگز و هیچ گاه نتوانسته و نخواهد توانست خوشبختی رو به اهل خودش هدیه بده. هر جا اسلام رفته جز کشت و کشتار و فساد و تباهی و عقب ماندگی، هیچ دستاوردی برای بشر نداشته و باعث تباهی مردم شده و خواهد شد.
در دین اسلام همان طور که در خیلی از آیه های قرآن نوشته شده شما قادر هستید به این حساب که " طرف کافر هست " او را کشته و هر بلایی که لازم باشه سر اونها بیارید.
همین قرآن ما رو آدم های کثیفی معرفی کرده و مجازات کشتن و اعدام شدن و سنگسار برای ماها در نظر گرفته.
خداوند بزرگ همان طوری که زن و مرد رو درست کرده یک حالت های بینا بینی قرار داده و من مطمئن هستم که خدا ما رو آفریده و مثل هر آفریده دیگری حق زندگی داشته و از همه نوع حقوق بشری و انسان دوستانه باید برخوردار باشیم.
حداقل اینکه کسانی مثل ما برای کسی زیانی نداشته و سرمون به کار خودمون گرم هست و در بسیاری از موارد برای دیگران مفید هم بوده و هستیم. کسی رو باید مجازات کرد که جرمی مرتکب شده باشه. پس چرا ماهایی که هیچ عمل بد و خرابکارانه ای مرتکب نشدیم باید اینطور مورد لطف آیین های الهی ( ! ) قرار بگیریم؟
آیا خدایی که پروردگار ما هست در آفریدن ما دچار اشتباه شده و بعد یادش اومده که چه اشتباهی کرده و چه چیزهای بدی درست کرده به همین دلیل توی قرآن به پیغمبرش گفته که باید کسانی مثل ما رو هر جا که دید بکشه؟
من که به خدایی این چنین شک دارم. اصلا به خدایی که قرآن معرفی میکنه شک دارم. حالا هر کی میخواد منو بی خدا و کافر اسم بگذاره، برای من فرقی نداره. چون من به خدایی ایمان آوردم که هرگز دوست نداره یک قطره خون از نوک انگشت کسی جاری بشه چه برسه به اینکه حکم قتل و غارت و کشتن و خون ریختن صادر بکنه.
اون همه مهربانی و لطف و کرم خدا کجا میره؟ اون همه زیبایی و زیبا پسندی خدا رو چطور باید تعریف کرد؟
عزیزان بیایم خرد و عقل رو سرمایه و توشه زندگانی خود کرده و کورکورانه پشت سر کسی راه نیفتیم بریم.
به خدای بزرگ و مهربانی که در قلب تک تک من و شما هست سوگند، اون ما رو دوست داره و همیشه در کنار ما بوده و خواهد بود.
* در حال مطالعه کتابی هستم و تازه قسمت اصلی و مهم اون رو شروع کردم. یک کتاب غیر قانونی که از هر کس اون بگیرن بی شک سرش بر بالای دار خواهد بود.
امیدوارم خوندن این کتاب نکته های تاریکی که در ذهن من هست رو روشن کرده و سوال هایی رو که دارم پاسخ گو باشه.
پس از پایان مطالعه این کتاب تصمیم خواهم گرفت که آیا لینک دانلود اون رو برای شما در وبلاگم قرار بدم یا نه.
همیشه شاد باشید.
13871216

عکس امشب


۱۳۸۷ اسفند ۱۴, چهارشنبه

داستان کوتاه و زیبای “متشکرم (زورگوئی)” : اثری از آنتوان چخوف

همین چند روز پیش، «یولیا واسیلی‌‌‌‌اِونا » پرستار بچه‌‌‌هایم را به اتاقم دعوت كردم تا با او تسویه حساب كنم .
به او گفتم:بنشینید«یولیا واسیلی ‌‌‌‌‌اِونا»!می‌‌‌‌دانم كه دست و بالتان خالی است امّا رودربایستی دارید و آن را به زبان
نمی‌‌‌آورید. ببینید، ما توافق كردیم كه ماهی سی‌‌‌روبل به شما بدهم این طور نیست؟
- چهل روبل .
- نه من یادداشت كرده‌‌‌‌ام، من همیشه به پرستار بچه‌‌هایم سی روبل می‌‌‌دهم. حالا به من توجه كنید.شما دو ماه برای من كار كردید.
- دو ماه و پنج روز
- دقیقاً دو ماه، من یادداشت كرده‌‌‌ام. كه می‌‌شود شصت روبل. البته باید نُه تا یكشنبه از آن كسر كرد. همان طور كه می‌‌‌‌‌دانید یكشنبه‌‌‌ها مواظب «كولیا» نبودید و برای قدم زدن بیرون می‌‌رفتید.سه تعطیلی . . .
«یولیا واسیلی ‌‌‌‌اونا» از خجالت سرخ شده بود و داشت با چین‌‌های لباسش بازی می‌‌‌كرد ولی صدایش درنمی‌‌‌آمد.
- سه تعطیلی، پس ما دوازده روبل را می‌‌‌گذاریم كنار. «كولیا» چهار روز مریض بود آن روزها از او مراقبت نكردید و فقط مواظب «وانیا» بودید فقط «وانیا» و دیگر این كه سه روز هم شما دندان درد داشتید و همسرم به شما اجازه داد بعد از شام دور از بچه‌‌‌ها باشید.دوازده و هفت می‌‌شود نوزده. تفریق كنید. آن مرخصی‌‌‌ها ؛ آهان، چهل و یك‌ ‌روبل، درسته؟
چشم چپ «یولیا واسیلی ‌‌‌‌اِونا» قرمز و پر از اشك شده بود. چانه‌‌‌اش می‌‌لرزید. شروع كرد به سرفه كردن‌‌‌‌های عصبی. دماغش را پاك كرد و چیزی نگفت.
- و بعد، نزدیك سال نو شما یك فنجان و نعلبكی شكستید. دو روبل كسر كنید .فنجان قدیمی‌‌‌تر از این حرف‌‌‌ها بود، ارثیه بود، امّا كاری به این موضوع نداریم. قرار است به همه حساب‌‌‌‌ها رسیدگی كنیم.موارد دیگر: بخاطر بی‌‌‌‌مبالاتی شما «كولیا » از یك درخت بالا رفت و كتش را پاره كرد. 10 تا كسر كنید. همچنین بی‌‌‌‌توجهیتان باعث شد كه كلفت خانه با كفش‌‌‌های «وانیا » فرار كند شما می‌‌بایست چشم‌‌هایتان را خوب باز می‌‌‌‌كردید. برای این كار مواجب خوبی می‌‌‌گیرید.پس پنج تا دیگر كم می‌‌كنیم.در دهم ژانویه 10 روبل از من گرفتید…
« یولیا واسیلی ‌‌‌‌‌‌اِونا» نجواكنان گفت: من نگرفتم.
- امّا من یادداشت كرده‌‌‌ام .- خیلی خوب شما، شاید …
- از چهل ویك بیست و هفت تا برداریم، چهارده تا باقی می‌‌‌ماند.
چشم‌‌‌هایش پر از اشك شده بود و بینی ظریف و زیبایش از عرق می‌‌‌درخشید.. طفلك بیچاره !
- من فقط مقدار كمی گرفتم .در حالی كه صدایش می‌‌‌لرزید ادامه داد: من تنها سه روبل از همسرتان پول گرفتم . . . ! نه بیشتر.
- دیدی حالا چطور شد؟ من اصلاً آن را از قلم انداخته بودم. سه تا از چهارده تا به كنار، می‌‌‌كنه به عبارتی یازده تا، این هم پول شما سه‌‌‌تا، سه‌‌‌تا، سه‌‌‌تا . . . یكی و یكی.
- یازده روبل به او دادم با انگشتان لرزان آنرا گرفت و توی جیبش ریخت .
- به آهستگی گفت: متشكّرم!
- جا خوردم، در حالی كه سخت عصبانی شده بودم شروع كردم به قدم زدن در طول و عرض اتاق.
- پرسیدم: چرا گفتی متشكرم؟
- به خاطر پول.
- یعنی تو متوجه نشدی دارم سرت كلاه می‌‌گذارم؟ دارم پولت را می‌‌‌خورم؟ تنها چیزی می‌‌‌توانی بگویی این است كه متشكّرم؟
- در جاهای دیگر همین مقدار هم ندادند.
- آن‌‌ها به شما چیزی ندادند! خیلی خوب، تعجب هم ندارد. من داشتم به شما حقه می‌‌زدم، یك حقه‌‌‌ی كثیف حالا من به شما هشتاد روبل می‌‌‌‌دهم. همشان این جا توی پاكت برای شما مرتب چیده شده.ممكن است كسی این قدر نادان باشد؟ چرا اعتراض نكردید؟ چرا صدایتان در نیامد؟ممكن است كسی توی دنیا این قدر ضعیف باشد؟
لبخند تلخی به من زد كه یعنی بله، ممكن است. بخاطر بازی بی‌‌رحمانه‌‌‌ای كه با او كردم عذر خواستم و هشتاد روبلی را كه برایش خیلی غیرمنتظره بود پرداختم.برای بار دوّم چند مرتبه مثل همیشه با ترس، گفت: متشكرم!پس از رفتنش مبهوت ماندم و با خود فكر كردم:در چنین دنیایی چقدر راحت می‌‌شود زورگو بود.
منبع
13871214

روز نوشت 13871214

* به علت اینکه درگیر کار هستم، دیگه مثل قبل وقت نوشتن ندارم. باور کنید این اواخر دیگه برای نوشتن سوژه مناسبی گیرم نمیاد. شاید هم به این علت هست که هیجان ها و تشویش هایی که داشتم تموم شده و دیگه چیزی برای نوشتن نیست.
* امروز که به بخش اینترنت میرفتم ( باید چند تا برگه ثبت نامی رو تحویل میدادم ) یه معتاد رو دیدم که به پله جلو مغازه ای تکیه داده بود و همون طور از روی پله آویزون شده بود طوری که سر اون روی زمین قرار داشت و حالتی شبیه سجده گرفته بود. هر قدر بهش نگاه کردم هیچ تکان و یا اثری از زنده بودن در اون ندیدم. بیشتر از این نتونستم بمونم و اون رو نگاه کنم چون اشک توی چشمم حلقه زد.
به نظر من اینکه گفته میشه ( رفیق و دوست ناباب یکی رو معتاد کرد )، یک حرف بیخود هست چون تا آدم خودش چیزی رو نخواد و رو به اون نره، محال هست که به زور اون رو وادار به کاری کرد. خود من در بسیاری از جمع ها و مهمانی ها بودم که انواع و اقسام مواد مخدر و مـ ـشـ ـروب مصرف شده و با خیلی ها رابطه داشته و دارم که معتاد هستن. ولی هرگز حتی برای یک بار و یا امتحان کردن هم لب به هیچی نزدم و دور و بر هیچ دم و دودی نرفتم. چرا؟ چون خودم نخواستم.
فقط چند سال پیش یک بار سیگار رو امتحان کردم و چون دیدم چیز مزخرفی هست هرگز دنبال اون نرفتم.
باز هم گفته و خواهم گفت که: قبول و یا رد هر چیزی بستگی به آدم داره و هیچکس قادر نیست ما رو به انجام کاری مجبور کنه.
* از خیلی وقت ها پیش بوی نوروز رو میشد احساس کرد. همه کم و بیش در تب و تاب خرید سال نو هستن. منم چون سر کار هستم هنوز نتونستم خرید کنم ولی یکی دو روز قبل از سال نو فرصت دارم همه ی خرید ها رو انجام بدم. بهار و سال نو رو دوست دارم.
تازگی، نو شدن و زندگی دوباره.
13871214

عکس امشب


۱۳۸۷ اسفند ۱۲, دوشنبه

روز نوشت 13871212

* چند روزی هست که به نوعی ثبات و استواری رسیدم که هرگز در زندگی من سابقه نداشته. امیدوارم ادامه داشته و همیشگی باشه.
* دیشب بود که برف بارید. رفتم تو حیاط و به دانه های برفی که رقص کنان از جلوی لامپ تیر چراغ برق پایین میرفتن نگاه کردم. چقدر عمر کوتاهی داشتن چون تا به زمین میرسیدن به علت بارانی که قبل از اون باریده بود، تندی آب میشدن.
* جز بخشش و از یاد بردن بدی که در حق من کردی، کار دیگه ای از دست من برنمیاد. باید دلی به پهنای دریا ها داشته باشی و ببخشی تا بخشیده بشی. اگر کسی رو نبخشی، نخستین کسی که زیان خواهد دید خودت هستی. پس باید بخشید و اونو فراموش کرد برای همیشه.
همیشه شاد باشید.
13871212

چیزهایی که من آموخته ام

سخنان جالب و آموزنده از گابریل گارسیا ماکز، نویسنده معروف کلمبیایی و برنده جایزه نوبل در ادبیات

در 15 سالگی آموختم كه مادران از همه بهتر می دانند ، و گاهی اوقات پدران هم

در 20 سالگی یاد گرفتم كه كار خلاف فایده ای ندارد ، حتی اگر با مهارت انجام شود
در 25 سالگی دانستم كه یك نوزاد ، مادر را از داشتن یك روز هشت ساعته و پدر را از داشتن یك شب هشت ساعته ، محروم می كند
در 30 سالگی پی بردم كه قدرت ، جاذبه مرد است و جاذبه ، قدرت زن
در 35 سالگی متوجه شدم كه آینده چیزی نیست كه انسان به ارث ببرد ؛ بلكه چیزی است كه خود آن را می سازد
در 40 سالگی آموختم كه رمز خوشبخت زیستن ، در آن نیست كه كاری را كه دوست داریم انجام دهیم ؛ بلكه در این است كه كاری را كه انجام می دهیم دوست داشته باشیم
در 45 سالگی یاد گرفتم كه 10 درصد از زندگی چیزهایی است كه برای انسان اتفاق می افتد و 90 درصد آن است كه چگونه نسبت به آن واكنش نشان می دهند
در 50 سالگی پی بردم كه كتاب بهترین دوست انسان و پیروی كوركورانه بدترین دشمن وی است
در 55 سالگی پی بردم كه تصمیمات كوچك را باید با مغز گرفت و تصمیمات بزرگ را با قلب
در 60 سالگی متوجه شدم كه بدون عشق می توان ایثار كرد اما بدون ایثار هرگز نمی توان عشق ورزید
در 65 سالگی آموختم كه انسان برای لذت بردن از عمری دراز ، باید بعد از خوردن آنچه لازم است ، آنچه را كه میل دارد نیز بخورد
در 70 سالگی یاد گرفتم كه زندگی مساله در اختیار داشتن كارتهای خوب نیست ؛ بلكه خوب بازی كردن با كارتهای بد است
در 75 سالگی دانستم كه انسان تا وقتی فكر می كند نارس است ، به رشد و كمال خود ادامه می دهد و به محض آنكه گمان كرد رسیده شده است ، دچار آفت می شود
در 80 سالگی پی بردم كه دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترین لذت دنیا است
در 85 سالگی دریافتم كه همانا زندگی زیباست.
منبع: خانم طاهری یکی از همکاران خوب و قدیمی
13871212

عکس امشب


۱۳۸۷ اسفند ۱۰, شنبه

روز نوشت 13871210

* در عمر بیست و چند ساله ای که داشتم، هرگز روزی مثل امروز رو سراغ ندارم که این طور آرام و ریلکس باشم. دوست و همکار من هم از اینکه منو در این حالت میدید خیلی تعجب کرده بود.
رفتم پیش صاحب کار و بهش گفتم که حرف های شما رو در مورد مدیتیشن گوش کردم و خیلی زود هم تاثیر اون رو دیدم. به من گفت: قرار نیست که اسم اون رو مدیتیشن بگذاری و خودت رو ملزم به رعایت تمام دستورهای اون بکنی، همینکه تلاش کنی از بدی ها دوری کنی و خوبی ها رو به سمت خودت بکشی، این خودش نوعی مدیتیشن هست ولی سعی کن اون رو ادامه بدی و تداوم داشته باشه.
به نظر من هر کسی باید در وقت غم و یا به وجود آمدن مشکلات و سختی، به یک چیز خوب و مثبت فکر کنه مثل یک دوست خوب، یک خاطره ی خوب و یا هر چیزی که در شاد کردن و مثبت شدن کمک میکنه. به این صورت ذهن خود رو از منفی ها خالی کرده و به جای اون چیزهای مثبت رو در اون قرار داده و جایی برای منفی ها باقی نخواهید گذاشت.
من خودم از این به بعد هر وقت عصبانی و یا ناراحت میشم و یا کم میارم، دوست خوبم رو در نظرم میارم و از اون انرژی مثبت کسب میکنم. به اون و حرف های خوبی که با هم رد و بدل میکنیم فکر میکنم. به اینکه چقدر در آرام کردن من تاثیر داره و اون لحظه اون رو در کنار خودم حاضر میبینم و به این صورت دچار هیجان و یا شوک ناشی از انرژی های منفی نشده و به مشکل و یا غم و یا هر چیز بدی که باشه غلبه پیدا میکنم. باور کنید هر وقت به یاد قیافه ماه اون می افتم ناخودآگاه احساس شادی میکنم.
* چقدر خوبه وقتی که میخوای کاری بکنی ولی خجالت میکشی و در کمال تعجب میبینی طرف همون کاری رو که در فکرش بودی و از اون شرم داشتی برای تو انجام میده.
* فقط مونده یکی دو کار دیگه که باید اونها رو به انجام برسونم و پروسه رو کامل کنم. امیدوارم در این مرحله هم موفق شده و بتونم از دوست خوبم در این مورد کمک بگیرم.
* " دوست " واژه ای بسیار مقدس هست. نمیشه به هر کسی " دوست " گفت و دوست هم آینه ی تمام نمای فرد هست. هر کس برای خودش ارزش قایل باشه، دوستی رو انتخاب میکنه که ارزش اون رو نشون بده. بدیهی است هر قدر ارزش بیشتری برای خودتون قایل باشید، دوست بهتر و خوب تری انتخاب خواهید کرد و بر عکس. آیا تا به حال دیدید که یک شخص محترم و بزرگ با یک آدم لات و لاابالی و ولگرد دوست باشه؟
پس اگر برای خودتون احترام قایل هستید و دوست دارید به شما احترام گذاشته بشه، کسی رو انتخاب کنید که لایق " دوستی " و واژه ی " دوست " باشه.
* میخوام با تو به جایی برسم که همه به من و تو به عنوان دو دوست حسودی کنن. میخوام با تو به اوج برسم و دیشب این رو بهت گفتم.
* لذت های بسیاری در دنیا هست که آدم میتونه به اونها برسه. حالا میدونم که لذت داشتن یک دوست و همراه خوب، برتر و بالاتر از هر لذتی هست. مثلا لذت جـ ـنـ ـسـ ـی یکی از اونها هست. چیزی که زود گذر بوده و در حداکثر نیم و یا یک ساعت به پایان میرسه. ولی لذت هایی مثل بخشیدن دیگران، کمک کردن، دوست داشتن، یک لبخند از ته دل و ... بسیار ارزشمند هستند. منم از این به بعد میخوام به لذت هایی فکر کنم که اثر اونها در زندگی من پایدار و طولانی باشه و ب این صورت به اون آرامشی که میخوام برسم.

* " شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم "
البته این گریه من از روی شادی هست.
13871210

عکس امشب


۱۳۸۷ اسفند ۹, جمعه

عکس امشب


این عکس رو دوستم برای من فرستاد و منم به احترام ایشان امشب این عکس رو بهتون هدیه میدم عکسی که دنیایی از احساس پشت اون هست.

Im fully alive


یک فرشته

* اتفاق های بسیار خوبی تو این چند روزه افتاد. از صاحب کار که به من لطف داره و در مورد مدیتیشن و دور کردن انرژی های منفی و جذب انرژی های مثبت، منو راهنمایی میکنه تا تو.
تویی که فرشته ی ناجی من هستی. به خدا و خودت سوگند که هرگز در زندگی اینقدر شاد و پر انرژی نبودم. تو چرا اینقدر خوب و عزیزی؟ چرا این همه پاک و بی آلایش هستی؟ اصلا چرا این همه به من لطف داری؟
* امشب پس از مدت ها گریه کردم. بهت گفتم کاری کن گریه کنم چون گریه منو آرومم میکنه. و امشب گریه کردم. از دیدن اشک های خودم پس از این همه مدت تعجب کرده بودم. اینها رو همه به تو مدیون هستم.
تو هم احساس من نیستی ولی از همه کس و همه چیز به من نزدیک تر هستی و من چه صادقانه در کنار تو، همه چیز رو اعتراف کردم و تو چقدر از من صادق تر هستی.
امشب اینقدر از نظر احساسی برانگیخته شدم که فکر نکنم در عمری که داشتم نوشته ای به این بی قافیه ای و بدی نوشته باشم.
و تو بزرگ ترین دوست من خواهی بود.
13871209

۱۳۸۷ اسفند ۸, پنجشنبه

عکس روز، شاید هم شب


روز نوشت 13871208

* دیشب یه خواب دیدم. هر چند خیلی تو خواب ترسیدم ولی صبح که از خواب بیدار شدم وقتی بهش فکر کردم به این نتیجه رسیدم که: در راه موفقیتی که در پیش دارم مشکلاتی پیش خواهد آمد که با صبر و پایداری و مدیریت من همه چیز درست خواهد شد.
به خواب هایی که میبینم بسیار اعتقاد دارم چون خیلی کم خواب میبینم و همیشه برای من به نوعی تعبیر شدن. هیچ هم به تعبیر خواب های اسلامی هیچ اعتقادی ندارم.
* امروز هوا خیلی خوب بود. تا حالا تو عمری که داشتم، زمستانی به گرمی امسال ندیدم. باور کنید امروز و مدتی پیش میشد با یک پیراهن بسیار نازک بیرون رفت. امیدوارم در این آخر سالی بارندگی های خوبی داشته باشیم.
* صبح امروز تعطیل بودیم ولی بعد از ظهر باید سر کار میرفتیم. یکی دو ساعتی نگذشته بود که صاحب کارم اومد و از من خواست یکی دو ساعتی وقت خودم رو در اختیار ایشان قرار بدم. منم با علاقه قبول کردم. در مورد " مدیتیشن " صحبت کرد و اینکه چطور میشه بدی ها رو از خود دور کرد و به جای اون خوبی ها و زیبایی ها رو جایگزین کرد. حالا میفهمم که چرا ایشان همیشه لبخند به لب دارن و هرگز عصبانی و ناراحت نمیشن.
مثل یک پدر به ایشان نگاه میکنم و احترام بسیار زیادی برای ایشان قایل هستم.
* قصد دارم یک کار رو ترک کنم و در این راه به یک همراه نیاز دارم که امیدوارم بتونم فردا اون رو مطرح کنم و از اون کمک بخوام که به من کمک کنه. هر چند میدونم که نخست باید خودم اراده کنم. امیدوارم بتونم در این راه موفق شم.
* من به همه ی دوستانی که لینک اونها در وبلاگ من هست همیشه سر زده و برای اونها کامنت میگذارم. امیدوارم اونها هم منو از یاد نبرده و به م سر بزنن.
همیشه شاد باشید
13871208

۱۳۸۷ اسفند ۷, چهارشنبه

عکس روز، شاید هم شب


روز نوشت

* امشب هر چی فکر کردم چیزی به ذهنم برای نوشتن نرسید. گاهی اوقات در نوشتن کم میارم و گاهی هم آنقدر حرف نانوشه دارم که میشه یه عالمه. فقط این رو میدونم که احساسم میگه باید منتظر روزهای خوشی بود! منم امیدوارم مثل همیشه.
* ظهر که از خونه زدم بیرون تا برم سر کار، همین که در رو باز کردم دیدم یه گربه دم در حیاط نشسته و داره از آبی که تو کوچه جمع شده میخوره. تا منو دید خواست پا به فرار بگذاره. توی چشم های روشن اون نگاه کردم. تروس رو میشد در اونها دید. آروم و طوری که فکر میکردم حرف منو میفهمه بهش گفتم: نترس، با تو کاری ندارم آبت رو بخور و لبخندی بهش زدم.
جالب اینجا بود که کمتر از یک گام از اون فاصله داشتم. اون هم روی زمیی نشست و به آب خوردن ادامه داد.
توی عمری که داشتم تا به حال آزارم به مورچه هم نرسیده.
همیشه شاد باشید.
13871207

۱۳۸۷ اسفند ۶, سه‌شنبه

عکس روز، شاید هم شب




روز نوشت 13871206

* توی کتاب های تعبیر خواب اسلامی خونده بودم که اگر آدم خواب ببینه داره پرواز میکنه، بی برو برگرد خواهد مرد!
خوب اگه حساب بکنم من تا حالا چندین بار خواب پرواز رو دیدم پس حالا من زنده نیستم بلکه مردم! برعکس هر وقت خواب پرواز رو دیدم در کارم موفقیت بزرگی کسب کردم حالا این کار هر چی میخواد باشه ولی طوری هست که برای من مهم بوده و اهمیت خاصی داره.
چندی پیش دوباره خواب پرواز رو دیدم. این پرواز با پروازهای قبلی کم و بیش فرق داشت که حالا جزییات اون رو کامل به یاد ندارم. هر چند باز هم به موفقیت خودم اطمینان کامل دارم ولی باید بود و دید مخصوصا با اتفاقی که دیشب افتاد ( که بماند ).
* خیلی خوب هست که آدم یک دوستی داشته باشه که مثل خوش نباشه ( منظورم این هست که هم احساس خودش نباشه ولی بهش احترام بگذاره ). یکی میگفت ( گوینده گـ ـی بود ) : سعی کن یک دوست صمیمی از بین کسانی که گـ ـی نیستند انتخاب کنی و به اون هم نگو که گـ ـی هستی چون یک اسـ ـتـ ـریـ ـت تو رو فقط به خاطر خودت میخواد نه برای قیافه و شکل و هیکل و سـ ـکـ ـس و پوزیشن.
( این پاراگراف رو به پاراگراف بالا ربط بدید و امیدوارم بتونید ربط داشتن اونها رو به هم تشخیص بدید چون نمیتونم بیشتر از این توضیح بدم ).
* به خودم فکر میکنم. به خودم که امسال رو چه خوب آغاز کردم ولی خبر نداشتم که چند ماه بعدش چه بلایی قرار هست سرم بیاد. بزرگترین شکست روحی من امسال بود.
تو رو میبخشم ولی تنها یک کلمه میگم: واگذارت به خدا.
در روزهای پایانی سال میخوام یه جمع بندی از امسال داشته باشم. امیدوارم در روزهای پایانی امسال یک نقطه ی عطفی در زندگی من باشه که به اون دلخوش باشم و گر نه...
ولی من امیدوارم چون ...
* همیشه فکر میکردم: فرشته ها زن هستن ولی امروز دیدم که یک مرد میتونه یک فرشته و بلکه بسیار والاتر از اون باشه.
تو لایق گفتن تنها یک کلمه هستی. تنها و تنها یک کلمه.
مرد.
* جمله زیر از خودم هست و از هیچ جایی کپی برداری نشده.
به این فکر نکن که یک قطره ناچیز هستی. به خاطر داشته باش که قطره منشا دریا و اقیانوس هست. اگر باران به یک باره بر سر مردم بریزه، همه چیز رو نیست و نابود خواهد کرد. ولی قطره قطره میاد و همه جا رو سیراب میکنه و زندگی میبخشه. آیا باز هم خودت رو همون قطره بی ارزش و تنها میبینی؟
* آیا دوباره واژه ی " دوسـ ـتـ ـت دارم " بر لبان من جاری خواهد شد؟
؟
؟
؟
امیدوارم.
به همه ی دنیا بگو نگاه تو سهم من است. سهم خویش را با دنیایی از سیم و زر عوض نخواهم کرد ( باز هم از خودم هست ).
همیشه شاد باشید.

یورش نیروهای امنیتی به منازل فعالان دانشجویی

صبح سه شنبه صورت گرفت: یورش نیروهای امنیتی به منازل فعالان دانشجویی دانشگاه پلی تکنیک و بازداشت دانشجویان
ادوارنیوز: به دنبال اعتراضات گسترده دانشجویی در جریان خاکسپاری شهدای گمنام در دانشگاه پلی تکنیک تهران و درگیری و ضد و خورد دانشجویان و نیروهای بسیجی، نیروهای امنیتی مقارن ساعت 7 صبح امروز (سه شنبه) در تیم های جداگانه و به صورت هم زمان با ورود به منازل احمد قصابان، نریمان مصطفوی و مهدی مشایخی سه فعال دانشجویی دانشگاه پلی تکنیک، آنها را بازداشت و به محل نامعلومی منتقل کرده اند.
بازداشت این 3 فعال دانشجویی در حالی از سوی خانواده های آنان تایید شده است که وضعیت برخی دیگر از دانشجویان دانشگاه امیرکبیر نامشخص بوده و احتمال بازداشت آنها در شب گذشته و یا بامداد امروز وجود دارد.
گفتنی است ظهر دوشنبه بعد از روزها تلاش تبلیغاتی و فشار امنیتی بر دانشجویان در حالی که 4 تن از فعالان دانشجویی دانشگاه امیر کبیر در زندان اوین به سر برده و ده ها تن دیگر ممنوع الورود شده اند، نیروهای بسیجی و نظامی امروز با پیام مقام رهبری 5 تن از شهدای گمنام را در صحن دانشگاه امیرکبیر به خاک سپردند.
این در حالی است که دانشجویان مخالف این اقدام، با سر دادن شعار و تجمع نسبت به سواستفاده ابزاری از شهدا اعتراض کرده اند.
گزارش شاهدان عینی از درگیری گسترده دانشجویان و نیروهای امنیتی و شبه نظامی حکایت دارد به گونه ای که برخی گزارش ها از بازداشت ده ها دانشجوی دانشگاه پلی تکنیک و انتقال ایشان به کلانتری 107 خبر می دهند. در میان بازداشت شدگان دختران دانشجو نیز دیده شده اند.
گزارش های تکمیلی از آزادی تعدادی از این دانشجویان بعد از اخذ تعهد و انگشت نگاری خبر می دهد. دانشجویان آزاد شده تصریح کرده اند که نیروهای امنیتی به شدت از سر داده شدن شعار "مرگ بر دیکتاتور" و "مرگ بر استبداد" از سوی دانشجویان در جریان مراسم دفن شهدا خشمگین بوده اند.
بدین ترتیب اسامی فعالان دانشجویی دانشگاه پلی تکنیک تهران که هم اکنون در بازداشت به سر می برند عبارت است از:
حسین ترکاشوندمجیدتوکلیاسماعیل سلمان پورکورش دانشیاراحمد قصابانمهدی مشایخینریمان مصطفوی
منبع یکی از دوستان در سایت کلوب
13871206

۱۳۸۷ اسفند ۵, دوشنبه

عکس روز، شاید هم شب



کلافه از دست ایرانی ها : جبرئیل در بهشت و شیطان در جهنم

می‌گن یه روز جبرئیل می‌ره پیش خدا گلایه می‌کنه که:‌آخه خدا؟ این چه وضعیه آخه؟
ما یه مشت ایرونی داریم توی بهشت که فکر می‌کنن اومدن خونه باباشون!
بجای لباس و ردای سفید، همشون لباسهای مارک‌دار و آنچنانی می‌پوشن!
هیچکدومشون از بالهاشون استفاده نمی‌کنن، می‌گن بدون بنز و بی‌ام‌و جایی نمی‌رن!
اون بوق و کرنای من هم گم شده، یکی از همین‌ها دو ماه پیش قرض گرفتش و دیگه ازش خبری نشد!
آقا من خسته شدم از بس جلوی دروازه بهشت رو جارو کردم.امروز تمیز می‌کنم،
فردا دوباره پره از پوست تخمه و هسته هندونه و پوست خربزه!
من حتی دیدم بعضی‌هاشون کاسبی می‌کنن و هاله های بالاسرشون رو به بقیه می‌فروشن!
خدا میگه:‌ ای جبرئیل! ایرانیان هم مثل بقیه،‌ فرزندان من هستن و بهشت به همه فرزندان من تعلق داره.
این‌ها هم که گفتی خیلی بد نیست! برو یه زنگی به شیطان بزن تا بفهمی مشکل واقعی یعنی چی!
جبرییل زنگ میزنه به جناب شیطان. دو سه بار می‌ره روی پیغامگیر تا بالاخره
شیطان نفس نفس زنان جواب می‌ده: جهنم. بفرمایید؟
جبرییل میگه:‌ آقا خیلی سرت شلوغه انگار!
شیطان آهی می‌کشه میگه:‌ نگو که دلم خونه. این ایرانی‌ها اشک منو در آوردن به خدا!
شب و روز برام نزاشتن! تا روم رو می‌کنم اینطرف، یه آتیشی اون‌طرف به پا می‌کنن!
تا دو ماه پیش که اینجا هر روز چهارشنبه سوری بود و آتیش بازی!…
حالا هم که …. ای داد!!! آقا نکن! جبرییل جان من برم… اینها دارن آتش جهنم رو خاموش می‌کنن
که جاش کولر گازی نصب کنن!!!
منبع
13871205

روز نوشت

* دو شب قبل بود که داداشم رفت تو یه سایت و سیستم من رو ویروسی کرد، به همین دلیل نتونستم آپ کنم و حالا که دارم این نوشته ها رو مینویسم سرعت اینترنت بسیار بد شده و یک صفحه وب رو در ده دقیقه هم باز نمیکنه.
* امروز صبح که از خواب بیدار شدم از پله ها بالا رفتم تا سر و صورت بشورم و صبحانه بخورم ( من طبقه پایین تنها هستم ). هنوز داخل دستشویی نشده بودم که مادرم که پایین رفته بود منو صدا زد و گفت بیا تلفن با تو کار داره!
با خودم گفتم کی میتونه باشه این اول صبحی. هنوز وارد اتاق نشده بودم که مادر گفت: رامین هست رود بیا با موبایل زنگ زده. پله ها رو دو تا یکی کردم و گوشی رو برداشتم ولی قطع شده بود. پس از چند لحظه دوباره زنگ زد. پس از احوالپرسی قرار شد بیاد تا با هم بریم سر کار. تندی صبحانه خوردم و رفتم سر کوچه منتظر شدم تا اومد. از دور که اون رو دیدم به طرفش رفتم. یه بارانی بلند پوشیده بود با ریش و سیبیل مشکی که خیلی اونو قشنگ کرده بود. با هم راه افتادیم و مسیری رو پیاده رفتیم. پس از چند لحظه تازه یادم افتاد که باید سر کار برم. بهش گفتم: من دیرم شده و باید زودتر خودم رو به محل کارم برسونم.
سوار ماشین شدیم. تو ماشین خیلی خواستم مثل قبل دستش رو توی دستم بگیرم و بهش نزدیک باشم ولی خجالت کشیدم. به یاد روزهایی افتادم که با هم و در کنار هم در حالیکه دستمون توی دست هم بود در کنار هم قدم میزدیم. در دل گفتم: تو به عنوان یک دوست شاید برای همیشه در کنار من باشی هر چند هم احساس من نیستی. ولی ...
* یکی دو روز پیش خیلی حالم بد بود. دوستم هر قدر تلاش کرد تا منو از اون حالی که دارم در بیاره موفق نشد. ترسم از این هست که دوباره مثل قبل که هر روز این حالت به من دست میداد، دوباره حالم بد بشه. هر چی کشیدم و میکشم از دست احساسات قوی ای هست که دارم و این باعث شده ضربه های بسیار سنگینی به من وارد بشه. ضربه هایی که به قیمت جون من تموم شد و خودم هم نمیدونم پس از اتفاق هایی که برای من افتاد چطور تونستم به زندگی ادامه بدم.
این روزها کارم شده فقط آه کشیدن، برای دلی که شکست و غروری که خرد. احساسی که به لجن کشیده شد.

من از آنکه به مستی گردم هلاک

به آیین مستان بریدم به خاک
به تابوتی از چوب تاکم کنید
به راه خرابات خاکم کنید
به آب خرابات غصلم دهید
پس آن گاه بر دوش مستم نهید
مریزید بر گور من جز شـ ـراب
میارید در ماتمم جز رباب
ولیکن به شرطی که در مرگ من
ننالد بجز مطرب چنگ زن
بزن چنگ در پرده ارغنون
رهایم کن از چنگ دنیای دون
13871204

۱۳۸۷ اسفند ۳, شنبه

دارم میرم نگو نرو

دارم میرم نگو نرو، هوا هوای رفتنه
هر چی بوده تموم شده، چاره ی ما گذشتنه
دارم میرم تا سرنوشت ما رو به بازی نگیره
خوب میدونم این عاشقی از یاد هر دومون میره
دارم میرم نگو نرو، دارم میرم نگو بمون
وقت خداحافظیه قصه ی عاشقی نخون
تو رو خدا گریه نکن، غصه ی رفتن و نخور
بهتره که تموم کنیم، تو هم دل و ازم ببر
تو هم دل و ازم ببر

۱۳۸۷ اسفند ۲, جمعه

بد نوشت

* اینقدر اعصابم خرابه و استرس فکری دارم که سرم درد گرفته. باور کردنش برام سخت نیست، سالهای سال هست که این رو فهمیدم. پدر و مادری که با تخریب همدیگه، زندگی ما رو به تباهی کشوندن و زمام اداره ی خانواده رو به کسی دادن که اون هم نه اینکه چیزی رو درست نکرد بلکه از اونها بدتر همه چیز رو به لجن کشید. پدر و مادری که هرگز زیر بار مسوولیت زندگی ماها نرفتند و زندگی رو به کام ما زهر مار کردن.
* خیلی وقت هست که برای بار دوم به مرگ فکر میکنم. احساس میکنم مرگ یعنی خلاصی و دور شدن از هر چه بدی و ناپاکی و نامردی و نامرادی. مگه طاقت و توان و نیروی آدمی چقدر هست؟ تا به کی این بار سنگین رو به تنهایی به دوش کشیدن؟
کاش تو نبودی
کاش من نبودم، احساس نبود، نفسی نبود، عشقی نبود، هیچ چیز نبود
کاش
کاش
هر قدر این کلاف سردرگم رو زیر و رو میکنم سر اون رو پیدا نمیکنم.
خدایا به خودت سوگند که دیگه این دل و این تن کم آورده. آخه به کی تنهایی هام رو بگم؟ پیش کی داد بزنم هر آنچه رو که هستم؟ سر رو شونه ی کی بذارم و بگم دوسـ ـتـ ـت دارم؟ سر تو سینه ی کی بذارم و زار بزنم دلتنگی هام رو؟
خدایا صدای ناله های این بنده ی بدبختت رو میشنوی؟ نکنه، نکنه تو هم مثل این جماعت نامرد منو تنها گذاشتی و به حرفم گوش نمیدی؟ شاید اینقدر باهات حرف زدم و به درگاهت نالیدم خسته شدی و پنبه به گوشت گذاشتی تا صدای منو نشنوی؟
ولی من به جز تو کی رو دارم؟ لااقل منو تنها نگذاشتی و پیشم موندی.
کاش سنگ بودم و هیچ احساسی نداشتم.
کاش سنگ بودم.
* مثل باد سرد پاییز غم لعنتی به من زد
حتی باغبون نفهمید که چه آفتی به من زد
رگ و ریشه هام سیاه شد تو تنم جوونه خشکید
اما این دل صبورم به غم زمونه خندید
آسمون مست جنونی،آسمون تشنه ی خونی
آسمون مست گناهی، آسمون چه رو سیاهی
اگه زندگی عذابه یه حباب روی آبه
من به گریه هام میخندم میگم این همش یه خوابه
13871202

۱۳۸۷ اسفند ۱, پنجشنبه

عکس روز،شاید هم شب!


پناهجویی آسان نیست

متن زیر با عنوان " پناهجویی آسان نیست " از شماره دوم مجله اینترنتی " نـ ـدا " گرفته شده است که به قلم " آرشـ ـام پارسی " می باشد.
> لینک منبع اینجاست <
پناهجویی آسان نیست.
پناه جوی دگـ ـربـ ـاش کسی است که به دلیل گرایش جـ ـنـ ـسـ ـی اش مورد تبعیض و ظلم قرار گرفته باشد، امنیت او به خطر افتد و چاره ای جز خروج از کشور نداشته باشد. نباید فراموش کرد که به صرف دگـ ـربـ ـاش بودن پناهندگی شامل کسی نمی شود. ایمیل های زیادی از طرف دگـ ـربـ ـاشان دریافت می کنم که می خواهند بدانند چطور باید درخواست پناهندگی دهند. عده ای از آنها دلایل قابل قبولی دارند اما دلایل برخی در تعریف مهاجرت قرار می گیرد نه پناهندگی.
مهاجرت و پـ ـنـ ـاهندگی دو مفهوم جداگانه است هر چند می تواند دلایلی مشابه داشته باشند. مهاجران کسانی هستند که برای شروع یک زندگی جدید تصمیم می گیرند موقعیت جغرافیایی خود را تغییر دهند و در کشورهای دیگری به غیر از زادگاه خود زندگی و یا تجارت کنند. دلایل مهاجرت آنها هم می تواند عدم رضایت از شرایط جامعه و کشورشان، تمایل به سرمایه گذاری در کشورهای دیگر، داشتن امکانات و آزادی های مورد علاقه و ... باشد و معمولا یک روند برنامه ریزی شده و بعضا طولانی مدت را طی می کنند تا به خواسته ی خود برسند و همواره دارای حق انتخاب هستند. اما پـ ـنـ ـاهندگی شرایط متفاوتی دارد و شخص معمولا در مدت زمان کوتاهی ناچار تصمیم می گیرد که از کشور خارج شود.
در طول مسافرت های طولانی و متعددم، ساعت ها پای حرف های پـ ـنـ ـاهجویان نشسته ام و شرایط زندگی
پـ ـنـ ـاهجویی/پـ ـنـ ـاهندگی آنها را شنیده ام. اکثر آنها بر این اعتقاد هستند که مشکلات ایران به جای خود سخت و طاقت فرسا بود اما مشکلاتی که در حال حاضر با آن دست و پنجه نرم می کنند هم ساده تر از آن نیست. تحمل زندگی در شرایط «پا در هوا» و انتظار مزمن آن سخت است. بسیاری از پـ ـنـ ـاهجویان با افسردگی شان دوست و همخو شده اند. مشلات مالی فشار مضاعفی است که آنها را ناچار می کند در شرایطی زندگی کنند که از آن راضی نیستند.
در چند سال گذشته پیگیری مسئله ی پــنــاهـــجــویان به یکی از اولویت های کاری ما تبدیل شده است و خوشبختانه در این مدت توانسته ایم که ارتباطات حرفه ای و موثری را با سازمان ها و یا دولت های مربوط برقرار کنیم. به استناد آماری که در پایان سال دو هزار و هشت تهیه شد تاکنون بیشترین آمار پــنــاهــجــویان دگرباش به ترتیب در سال های 2007، 2008، 2006 و قبل از 2005 بوده است. از کل پــنــاهجــویانی که از سازمان ما درخواست کمک کرده اند 88 درصد هــمـ ـجــنــسگرا، 2 درصد دوجــنــســگــرا و 10 درصد دگــرجــنــســگونه هستند. و از کل پــنــاهــجــویان هــمــجــنسگرا 93 درصد گــی و 7 درصد
لـ ـزبـ ـیـ ـن بوده اند. همچنین از کل پــنــاهــجــویان دگــرجــنســگونه 94 درصد دگــرجــنــســگونگان مرد به زن و 6 درصد دگــرجــنــســگونگان زن به مرد هستند. 41 درصد از کل پــنــاهــجــویانی که سازمان ما پرونده هایشان را دنبال می کند هنوز در انتظار جواب هستند. 26 درصد جواب قبولی خود را دریافت کرده اند و منتظر مرحله اسکان مجدد می باشند. 21 درصد آنها اسکان مجدد یافته اند و درخواست پناهجویی 12 درصد آنها رد شده است.
از نظر پذیرش پــنــاهــنــدگان دگرباش کانادا در مقام اول قرار دارد که عمده ی پرونده های پــنــاهــجــویان از طریق سازمان ملل به آن کشور ارجاع می شود. و پس از آن به ترتیب امریکا، هلند، سوئد، فرانسه، آلمان، سوئیس، فنلاند، استرالیا، نروژ، بلژیک و دانمارک در مرحله های بعدی قرار دارند. شایان ذکر است که کشور انگلستان در حالی که از نظر تعداد پــنــاهــجــویان ایرانی در مقام سوم قرار دارد، از نظر پذیرش آنها در رتبه ی دهم و تعداد پــنــاهــجویانی که در معرض باز پس فرستاده شدن قرار دارند در رتبه ی اول است. همچنین آمارها نشان می دهند که 6 درصد کسانی که از سازمان ما درخواست کمک کرده اند
هــمــجنــســگرا نبوده اند که 90 درصد آنها از طریق هــمــجــنــســگرایان به سازمان معرفی شده اند و 10 درصد باقی مانده از طریق جستجو در اینترنت ارتباط برقرار کرده اند.
بیشترین توجه سازمان دگــربــاشــان ایرانی در ارتباط با روند پــنــاهــجــویی، پیگیری آن تا مرحله ی انتهایی یعنی دریافت اقامت از کشور پناهنده پذیر و ورود به آن کشور است. سازمان های ویژه ای زیر نظر اداره ی مهاجرت کشورها وجود دارند که تمام سرویس های لازم را به صورت خودکار و بدون نیاز به هماهنگی به تازه واردین ارائه می کنند و تجربه و مهارت کافی را هم در این راستا دارند. به دلایل محدودیت های جغرافیایی ارائه ی اینگونه خدمات از طرف سازمان در حد محلی باقی می ماند و قادر به پاسخ گویی پرونده هایش در دیگر کشورها نیست. بنابراین در حال حاضر سازمان برنامه ای برای ارائه ی سرویس های اسکان مجدد به تازه واردین ندارد و تنها با هماهنگی با سازمان های دیگر آنها را در سیستم کمک رسانی دولتی قرار می دهد.
با توجه به آمار قابل توجه پرونده های پــنـ ـاهــجــویی سازمان، نیاز به طراحی و ایجاد سیستم های حرفه ای بیش از پیش حس می شود. تاکنون موفق به برقراری ارتباط و جلب حمایت شده ایم و اکنون زمان آن رسیده است که از آنها بخواهیم در اقداماتی هماهنگ و تدوین شده سهیم شوند.
در هفته ی گذشته با آقای جیسون کنی، وزیر شهروندی، مهاجرت و چندفرهنگی کانادا ملاقات داشتم و در مورد موضوعات مختلفی صحبت و تبادل نظر شد که می توان موضوعات پـ ـنـ ـاهـ ـندگان دگـ ـربـ ـاش در کشورهای ترانزیت و تسریع در اسکان مجدد آنها از طریق سفارت منطقه ای کانادا، حمایت از پـ ـناهـ ـجـ ـویان دگـ ـربـ ـاشی که در اروپا پرونده ی آنها رد شده و در خطر باز پس فرستاده شدن قرار دارند و پذیرش آنها از طریق دولت کانادا در جهت جلوگیری از باز پس فرستاده شدن آنها به ایران، وضعیت دگـ ـربـ ـاشان در ایران (از نقطه نظر حقوقی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی)، وضعیت پـ ـنـ ـاهجویان دگـ ـربـ ـاش ایرانی در کانادا را از جمله موارد مورد مذاکره عنوان کرد. در این جلسه توافق شد که با ادامه ی جلسات سازمان و اداره ی مهاجرت به مسئله ی پناهـ ـجـ ـویان دگـ ـربـ تاش رسیدگی شود. همچنین نام تعدادی از پـ ـنـ ـاهـ ـجویانی که منتظر مصاحبه ی سفارت کانادا هستند و مشکل حاد امنیتی و پزشکی دارند به شخص وزیر ارائه شد تا پرونده ی آنها پیگیری و تسریع شود.
در هفته ی آینده برای شرکت در جلسه ای در پارلمان کانادا دعوت شده ام و به اتاوا سفر خواهم کرد. در حاشیه ی آن جلسه با تعدادی از نمایندگان پارلمان از منطقه های اونتاریو، بریتیش کلمبیا و کبک که از طرح «اقدام مشترک کانادا برای حمایت
پـ ـنـ ـاهـ ـجویان دگـ ـربـ ـاش ایرانی» توسط سازمان دگرباشان ایرانی حمایت کرده اند، ملاقات خواهم کرد. همچنین جلسه ای با دفتر کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل در کانادا برنامه ریزی شده است که در همان روز برگزار خواهد شد.
از سفارت آلمان هم درخواست ویزا خواهم کرد تا برای رسیدگی به چند پرونده ی سازمان که مدتی طولانی بدون جواب مانده است با چند نماینده ی پارلمان آلمان ملاقات کنم.
باز هم باید گفت که پـ ـنـ ـاهجویی آسان نیست. نه برای شخص پناهجو و نه برای ما.
به امید روزی که دیگر کسی ناچار نشود به دلیل گـ ـرایـ ـش جنسی اش درخواست پناهندگی دهد.

۱۳۸۷ بهمن ۳۰, چهارشنبه

عکس روز،شاید هم شب!


روز نوشت

* چند روز پیش بود که به یک باره دلم گرفت. توی ماشین نشسته بودم که یه چیزی دیدم و اون باعث شد که حالم بد بشه. هر وقت همچین چیزهایی میبینم، حالم خیلی بد میشه. غروب ها و اوایل شب رو دوست ندارم چون همین وقت ها هست که بیشتر دلم میگیره.
به این فکر میکنم که چه وقت بدبختی ها و مشکلاتی که دارم حل خواهد شد؟ گاهی اینقدر از زندگی نا امید میشم که احساس مرگ میکنم.
میدونم که خیلی ها هستن که وضع اونها بسیار بدتر از من هست ولی منم بی مشکل نیستم. خانواده ای که پایه و بنیان اون از هم پاشیده شده و هرگز درست بشو نخواهد بود و برادری که ...
خیلی به خودم فشار میارم تا کمی گریه کنم بلکه کمی آروم بشم، ولی دریغ از قطره ای اشک. یه زمانی تا چشمم رو روی هم میگذاشتم اشکم سرازیر میشد ولی حالا چشم های من حتی یک قطره اشک هم ندارن.
کاش ... کاش پول داشتم، اون وقت بار و بندیل رو می بستم و راه می افتادم و میرفتم به یه جای دور. جایی که تنها من باشم و اون. اونی که هرگز در زندگی من نبوده. آخ ... آخ هر چه میکشم از دست " تو " هست. تویی که هرگز، هیچوقت و هیچ زمانی در زندگی من نبودی و شاید هم هرگز نباشی.
خدایا آخر و عاقبت من چه خواهد شد؟ آخر و عاقبت من و کسانی که مانند من هستند به کجا خواهد رسید؟
دیگه مثل قبل اون شادی و خنده ها رو ندارم. هر وقت هم میام بخندم و شاد باشم زودی همه چیز کوفتم میشه.
دلم گرفته. خیلی هم گرفته.
حالم بده. حالم بده.
* امروز دوستم بهم میگه: رفتار و گرایش تو غیرعادی! هست و این ما هستیم که عادی هستیم!
این حرف اون خیلی روی من تاثیر بدی گذاشت.
عادی؟ غیرعادی؟
عادی؟ غیرعادی؟
و یه عالمه علامت سوال ؟؟؟؟
کی عادیه و کی عادی نیست؟ من و یا شما؟
ته دلم آهی میکشم و با لبخندی مصنوعی از اون جدا میشم.
* هیچ میلی به آشنایی و دوست شدن با کسی ندارم چون هر کی اومد به جای اینکه کمکی بکنه، خرد کرد و شکست و له کرد و رفت. تنهایی رو به بودن با کسی ترجیح میدم. ولی باید اعتراف بکنم که خیلی وقت ها هم دلم برای بودن با کسی تنگ میشه. کسی که سرم رو توی سینه اون بگذارم و زار بزنم.

این شهر باران زده باب دل ما نیست.
13871130

ماستها را کيسه کرد

اصطلاح بالا کنایه از: جا خوردن، ترسیدن، از تهدید کسی غلاف کردن و دم در کشیدن و یا دست از کار خود برداشتن است.
فی المثل گفته می شود:«فلانی چون سنبه را پرزور دید ماستها را کیسه کرد.» یا به عبارت دیگر به محض اینکه صدای مدیر یا ناظم بلند شد بچه ها ماستها را کیسه کردند و غیره...اکنون ببینیم وقتی که ماست داخل کیسه می شود چه ارتباطی با ترس و تسلیم و جا خوردگی پیدا می کند. ژنرال کریمخان ملقب به مختارالسلطنه سردار منصوب در اواخر سلطنت ناصرالدین شاه قاجار مدتی رییس فوج فتحیۀ اصفهان بود و زیر نظر ظل السلطان فرزند ارشد ناصرالدین شاه انجام وظیفه می کرد. پارک مختارالسلطنه در اصفهان که اکنون گویا محل کنسولگری انگلیس است به او تعلق داشته است. مختارالسلطنه پس از چندی از اصفهان به تهران آمد و به علت ناامنی و گرانی که در تهران بروز کرده بود حسب الامر ناصرالدین شاه حکومت پایتخت را برعهده گرفت.در آن زمان که هنوز اصول دموکراسی در ایران برقرار نشده و شهرداری (بلدیه) وجود نداشته است حکام وقت با اختیارات تامه و کلیۀ امور و شئون قلمرو حکومتی من جمله امر خوار بار و تثبیت نرخها و قیمتها نظارت کامله داشته اند و محتکران و گرانفروشان را شدیداً مجازات می کردند. گدایان و بیکاره ها در زمان حکومت مختارالسلطنه به سبب گرانی و نابسامانی شهر ضمن عبور از کنار دکانها چیزی برمی داشتند و به اصطلاح ناخونک می زدند. مختارالسطنه برای جلوگیری از این بی نظمی دستور داد گوش چند نفر از گدایان متجاوز و ناخونک زن را با میخهای کوچک به درخت نارون در کوچه ها و خیابان های تهران میخکوب کردند و بدین وسیله از گدایان و بیکاره ها دفع شر و رفع مزاحمت شد. روزی به مختارالسلطنه اطلاع داده اند که نرخ ماست در تهران خیلی گران شده طبقات پایین را از این مادۀ غذایی که ارزانترین چاشنی و قاتق نان آنهاست نمی توانند استفاده کنند. مختارالسلطنه اوامر و دستورات غلاظ و شداد صادر کرد و ماست فروشان را از گرانفروشی برحذر داشت. چون چندی بدین منوال گذشت برای اطمینان خاطر شخصاً با قیافۀ ناشناخته و متنکر به یکی از دکانهای لبنیات فروشی رفت و مقداری ماست خواست. ماستفروش که مختارالسلطنه را نشناخته و فقط نامش را شنیده بود پرسید:«چه جور ماست می خواهی؟» مختارالسلطنه گفت:«مگر چند جور ماست داریم؟» ماست فروش جواب داد:«معلوم می شود تازه به تهران آمدی و نمی دانی که دو جور ماست داریم: یکی ماست معمولی، دیگری ماست مختارالسلطنه!» مختارالسلطنه با حیرت و شگفتی از ترکیب و خاصیت این دو نوع ماست پرسید. ماست فروش گفت:«ماست معمولی همان ماستی است که از شیر می گیرند و بدون آنکه آب داخلش کنیم تا قبل از حکومت مختارالسلطنه با هر قیمتی که دلمان می خواست به مشتری می فروختیم. الان هم در پستوی دکان از آن ماست موجود دارم که اگر مایل باشید می توانید ببینید و البته به قیمتی که برایت صرف می کند بخرید! اما ماست مختارالسلطنه همین طغار دوغ است که در جلوی دکان و مقابل چشم شما قرار دارد و از یک ثلث ماست و دو ثلث آب ترکیب شده است! از آنجایی که این ماست را به نرخ مختارالسلطنه می فروشیم به این جهت ما لبنیات فروشها این جور ماست را ماست مختارالسلطنه لقب داده ایم! حالا از کدام ماست می خواهی؟ این یا آن؟!» مختارالسلطنه که تا آن موقع خونسردیش را حفظ کرده بود بیش از این طا قت نیاورده به فراشان حکومتی که دورادور شاهد صحنه و گوش به فرمان خان حاکم بودند امر کرد ماست فروش را جلوی دکانش به طور وارونه آویزان کردند و بند تنبانش را محکم بستند. سپس طغار دوغ را از بالا داخل دو لنگۀ شلوارش سرازیر کردند و شلوار را از بالا به مچ پاهایش بستند. بعد از آنکه فرمانش اجرا شد آن گاه رو به ماست فروش کرد و گفت:«آنقدر باید به این شکل آویزان باشی تا تمام آبهایی که داخل این ماست کردی از خشتک تو خارج شود و لباسها و سر و صورت ترا آلوده کند تا دیگر جرأت نکنی آب داخل ماست بکنی!» چون سایر لبنیات فروشها از مجازات شدید مختارالسلطنه نسبت به ماست فروش یاد شده آگاه گردیدند همه و همه ماستها را کیسه کردند تا آبهایی که داخلش کرده بودند خارج شود و مثل همکارشان گرفتار قهر و غضب مختارالسلطنه نشوند. آری، عبارت مثلی ماستها را کیسه کرد از آن تاریخ یعنی یک صد سال قبل ضرب المثل شد و در موارد مشابه که حاکی از ترس و تسلیم و جاخوردگی باشد مجازاً مورد استفاده قرار می گیرد.
منبع: یکی از دوستان ( خانم طاهری )
13871130

۱۳۸۷ بهمن ۲۹, سه‌شنبه

عکس روز،شاید هم شب!



حمله به دختر جوان در یک کوچه خلوت در تهران



تمام این ماجراها واقعی است

ایران
تمام این ماجراها واقعی است
هر كاري شانس مي‌خواهد، حتي دزدي و كلاهبرداري. معلوم نيست بعضي از مجرم‌ها با اين هوش سرشار و شانس شكفته با چه رويي مي‌روند سراغ كار خلاف. يكي وسايلش را جا مي‌گذارد، آن يكي يادش مي‌رود قبلا هم از همين جا دزدي كرده و يكي ديگر از بخت خوشش يقه يك بوكسور را مي‌گيرد. اين هشدار كاملا جدي است: اگر نمي‌توانيد روي اقبال‌تان حساب باز كنيد يا موقع تقسيم هوش در صف ديگري ايستاده بوديد، لااقل دور تبهكاري را خط بكشيد. اين طوري هم خودتان راحت‌تريد، هم آن بنده خداهايي كه قرار است گير شما بيفتند. پليس هم دردسر نمي‌كشد و آمار پرونده‌هاي قضايي بالا و بالاتر نمي‌رود.

احتیاط کن
احتياط شرط عقل است. مخصوصا اگر براي دزدي به يك آپارتمان 5 طبقه رفته باشيد. يك دزد سحرخيز چند وقت پيش ساعت 7 صبح به يك ساختمان مسكوني رفت و دست به كار شد اما يك دفعه يكي از اهالي ساختمان را ديد. براي اينكه خودش را پنهان كند، به طرف پشت بام دويد و بعد سعي كرد از سيم آنتن آويزان شود و خودش را به كوچه برساند اما سيم پاره شد و او از طبقه پنجم سقوط كرد. دزد بينوا كه شانس آورده در اين حادثه زنده مانده بود، با دست و پايي گچ گرفته دستگير و راهي بازداشتگاه شد. يكي ديگر از همين دزدهاي بي‌احتياط براي سرقت به خانه‌اي در كامرانيه رفت اما وقتي مي‌خواست از لاي ميله‌هاي حفاظ وارد آنجا شود، گير كرد و هر چه دست و پا زد نتوانست خودش را خلاص كند به همين خاطر با داد و فرياد از همسايه‌ها كمك خواست و كار به آتش‌نشاني كشيده شد و بالاخره بعد از بريدن نرده‌ها او را نجات دادند البته بعد از اين كار پسر سارق به كلانتري 123 نياوران تحويل داده شد.

نقشت را بشناس
ساعت 12 شب 12 آذر بود كه ماموران گشت پليس دو مرد را در حال از جا درآوردن يك دريچه فلزي از زمين ديدند و سراغ‌شان رفتند و شروع كردند به پرس‌وجو. آن دو نفر هم بدون اين كه كم بياورند، سرشان را بالا گرفتند و با اعتماد به نفس مثال‌زدني گفتند كارمند سازمان آب و فاضلاب هستند و الان هم دارند ماموريت‌شان را انجام مي‌دهند. همين يك جمله كافي بود تا هر دو نفرشان دستگير شوند، چون آنها دريچه كانال مخابرات را از جا كنده بودند، همان دريچه‌هايي كه در كوچه و خيابان كف زمين مي‌بينيم و هر كدامش 90 تا 120 كيلو چدن خالص دارد و كلي مي‌ارزد. خلاصه بعد از دستگيري اين دو نفر معلوم شد آنها همان سارقاني هستند كه از مدت‌ها قبل به جرم دزديدن دريچه‌هاي كانال مخابرات در منطقه فلاح، يافت‌آباد، شهرك وليعصر و بعد منيريه تحت تعقيب بودند و شركت مخابرات بارها عليه‌شان شكايت كرده بود. فرداي همان روز هم يك آقايي كه لباس نيروي انتظامي تنش بود و درجه‌هايش نشان مي‌داد سرهنگ است براي يك سفر كوتاه به سالن راه‌آهن رفت اما بلافاصله دستگيرش كردند چون اين مرد محترم نمي‌دانست لباس پليس بايد آرم و رسته هم داشته باشد و فقط چسباندن ستاره روي دوش كافي نيست. او يك مامور قلابي بود كه مثل دو دزد قبلي نقشش را خوب نشناخته بود.

برگشتن ممنوع
حتما اين جمله معروف پليسي را شنيده‌ايد كه مجرم به صحنه جرم بر مي‌گردد. البته آنها اين كار را مي‌كنند تا اگر اثر و ردپايي به جا مانده بود پاك كنند و از بين ببرند اما اين ضرب‌المثل در مورد دزدان گزارش ما دليل ديگري دارد. چند وقت پيش مرد قوي‌هيكلي به يك بانك رفت و همين كه مسوول باجه سرش را برگرداند، هر چه چك و پول نقد نزديك گيشه بود، برداشت و فرار كرد. با تحقيقات پليسي معلوم شد اين دزد ناشناس 373 هزار تومان پول نقد، دو فقره تراول چك 500 هزار توماني، دو فقره چك 100 هزار توماني و سه فقره چك 50 هزار توماني دزديده است. در حالي كه هيچ ردپايي از سارق وجود نداشت مدتي بعد خود او به همان بانك رفت. البته اين بار هدفش دزدي نبود. رفته بود آنجا تا به حسابش پول بريزد. او مثل يك مشتري متشخص فيش گرفت و داشت آن را پر مي‌كرد كه كارمند شعبه به خاطر هيكل درشت بلافاصله او را شناخت و با پليس 110 تماس گرفت. پرونده اين متهم در حال حاضر در شعبه 10 دادسراي ناحيه 5 تهران در جريان است.

حواست کجاست؟
اين كم‌حواسي هم بددردسري است مخصوصا براي شاغلان در حرفه‌ سرقت. محسن 27 ساله يكي از همين دزدان كم‌حواس است كه چند وقت پيش در غياب صاحبخانه به منزلي در خيابان خاوران دستبرد زد و هر چيز باارزشي كه آنجا بود، جارو كرد اما وقتي به خانه‌اش برگشت تازه فهميد چه اشتباهي كرده است. او گواهينامه و كارت موتورسيكلتش را در محل سرقت جا گذاشته بود. محسن چند روزي فكر كرد تا اينكه چاره كار به ذهنش رسيد و دوباره به همان خانه رفت. اين بار زنگ زد و وقتي زن صاحبخانه در را باز كرد به طرفش حمله‌ور شده و پاي زن را بست و شروع به تهديد كرد تا مداركش را پس بگيرد اما همسايه‌ها كه صداي داد و فرياد را شنيده بودند، پليس را خبر كردند و اينطور شد كه محسن افتاد پشت ميله‌هاي زندان. آرش هم يكي ديگر از همين نوع خلافكارها است كه الان به دستور داديار شعبه 10 دادسراي ناحيه 6 تهران در زندان به سر مي‌برد. او براي اينكه پول‌هاي رفيق تازه‌اش را به چنگ بياورد، نقشه پيچيده‌اي كشيد. آرش كه خيلي اتفاقي با مردي به نام فيروز آشنا شده و فهميده بود مقدار زيادي دلار دارد به او گفت مهندسي را مي‌شناسد كه در كار خريد و فروش ارز است. اين طوري فيروز را وسوسه كرد تا پنج هزار دلارش را به مهندس بفروشد. فيروز پول‌ها را در يك ساك گذاشت و سراغ آرش رفت اما مرد كلاهبردار بهانه‌اي آورد و گفت فعلا مهندس سرش شلوغ است و بهتر است با هم به استخر بروند تا وقت بگذرد. در استخر بود كه آرش ساك دلارها را يواشكي برداشت و جيم زد و فيروز وقتي زمان شنا تمام شد تازه فهميد چه بلايي سرش آمده است. او هيچ نشاني از سارق نداشت و حتي اسم كاملش را هم نمي‌دانست. اما يك شانس بزرگ آورد. آرش ساك او را برداشته و كيف خودش را جا گذاشته بود. بالاخره با مدارك شناسايي داخل كيف متهم دستگير شد و اعتراف كرد ماجراي مهندس دروغ و نقشه دزدي بوده است. از همه اين دزدها بدشانس‌تر مرد 37 ساله‌اي به نام مجيد است كه قبلا به حبس ابد محكوم شد، اما يك سال قبل فرار كرده و اين بار سراغ دزدي رفته بود. او با دو همدستش مرد ثروتمندي را كه تازه از بانك پول گرفته بود، شناسايي و تعقيب و لاستيك ماشين‌اش را پنچر كرد. مرد پولدار سرگرم كلنجار رفتن با لاستيك خودرو بود كه مجيد و دو دوستش به او حمله‌ور شدند و كيفش را دزديدند اما زنداني فراري در اين گير و دار موبايلش را داخل اتومبيل مالباخته جا گذاشت و با همين سرنخ خيلي زود دستگير شد. او حالا به خاطر همين اشتباه بايد تا آخر عمرش پشت ميله‌هاي زندان بماند.

امان از بخت بد
«من بدشانس‌ترين دزد ايران هستم.» اين را يك متهم به نام احسان مي‌گويد و قانون احتمالات هم حرفش را تاييد مي‌كند. او چندي قبل در يكي از محلات خلوت غرب تهران، كيف زن جواني را دزديد و بدون هيچ مشكلي فرار كرد. احسان يك ساعت بعد به فكر افتاد از كارت عابربانك اين زن كه در كيف او بود، پول برداشت كند كه البته تا اينجا هم اشكالي پيش نيامد چون رمز كارت هم داخل كيف بود. احسان براي اينكه خيلي سريع به يك شعبه بانك برسد، از يك موتورسوار مسافركش كمك خواست و آن دو با هم به مقابل يك دستگاه خودپرداز رفتند بعد احسان چون نمي‌دانست اين دستگاه‌ها چطور كار مي‌كند باز هم از مرد موتورسوار درخواست كمك كرد و آن مرد هم بدون هيچ مشكلي كارت را گرفت تا داخل دستگاه كند اما يك دفعه ديد اسم و مشخصات همسرش روي كارت ثبت شده است. مرد موتورسوار با احسان درگير شد و او را دستگير كرد. بعد هم در تماس با زنش از ماجراي سرقت باخبر شد و متهم را به پليس تحويل داد. اينطور شد كه احسان لقب بدشانس‌ترين دزد ايران را به خودش اختصاص داد و وقتي براي بازجويي به شعبه 8 دادسراي جنايي منتقل شد، به بازپرس پرونده گفت: «واقعا اين بدشانسي نيست كه بين 13 ميليون آدمي كه در تهران زندگي مي‌كنند، شوهر همان زن سر راه من سبز شود؟»
البته احسان در تصاحب مدال طلاي بدشانسي با پسر 16 ساله‌اي به اسم رامين رقابت تنگاتنگي دارد. رامين چند وقت پيش در حالي كه مشروب خورده بود، در پارك سليمانيه تهران، جلوي يك پسر جوان را گرفت و با تهديد از او خواست هر چه پول دارد تحويلش بدهد اما كتك مفصل خورد و بعد هم دستگير شد. چگونگي ماجرا را از زبان طعمه رامين بخوانيد: «من بوكسور هستم. آن روز هم تازه از باشگاه بيرون آمده بودم و داشتم به خانه مي‌رفتم كه رامين جلويم را گرفت و سعي كرد با تهديد چاقو مرا بترساند در آن شرايط چاره‌اي نديدم جز اينكه از فنون مشت‌زني استفاده كنم. بعد از آن كه رامين كتك مفصلي خورد مردم دورمان جمع شدند بعد هم ماموران گشت كلانتري 122 از راه رسيدند و پسر زورگير را بازداشت كردند.»
دزدان براي يك سرقت موفق فقط كافي نيست مراقب بوكسورها يا همسران طعمه‌هايشان باشند، آنها بايد آمار نقل و انتقالي كارمندان بانك را هم بگيرند تا به سرنوشت «جواد – م» گرفتار نشوند. او يك كلاهبردار حرفه‌اي بود كه از يك بانك دسته چك گرفت و با خريدهاي ميليوني و صدور چك‌هاي بلامحل كلي پول به جيب زد و اين كار حسابي زير دندانش مزه كرد براي همين تصميم گرفت اين بار از بانك ديگري دسته چگ بگيرد اما چون مي‌دانست اسمش در ليست سياه قرار گرفته است به يك جاعل 100 هزار تومان پول داد و شناسنامه قلابي گرفت. او اين بار به شعبه جديدي رفت اما همين كه مداركش را تكميل كرد خودش را در محاصره ماموران پليس ديد. ماجرا از اين قرار بود كه يكي از كارمندان بانك اول به شعبه دوم منتقل شده بود و به محض ديدن جوان او را شناخت و فهميد همه مداركش جعلي است به همين دليل بلافاصله با پليس 110 تماس گرفت تا اين مرد هم در فهرست بدشانس‌ترين تبهكاران ايران جا بگيرد.
منبع: یکی از دوستان
13871129

۱۳۸۷ بهمن ۲۸, دوشنبه

عکس روز،شاید هم شب!


من هستم، تا زنده هستم

* سلام بچه ها. خوبید؟ ها فکر کردید من به این زودی ها میرم؟ نه بابا شوخی کردم. بهتون که گفتم تا روزی که زنده باشم خواهم نوشت. من اگه ننویسم، میمیرم. نوشتن جزیی از زندگی من هست. البته این رو هم باید اعتراف کنم که دیروز حالم بد بود و خیلی گرفته بودم ولی این باعث نشد که نباشم و نوشتن رو پایان بدم. نوشتن منو آروم میکنه و بدون اون نمیدونم که چیکار کنم.
در وبلاگ جدید سعی کردم تغییراتی بدم و یکی از بهترین و بزرگترین اونها این هست که: دیگه چیزی به نام " کی وبلاگش رو آپ کرده؟ " نداریم چون در نوار کناری سمت راست وبلاگ که به نام " دوستان من کی آپ کردن؟ " مشخص هست، این گزینه به صورت اتوماتیک این کار رو برای من انجام میده و دیگه نیازی به نوشتن اون نیست.
ولی خودم به همه ی دوستانی که آپ میکنن سر میزنم و براشون کامنت میگذارم.
" عکس روز " رو هم خواهیم داشت. خواهش میکنم در پایان هر کامنت، نام و آدرس میل و یا آدرس وبلاگ خودتون رو بنویسید تا من بدونم کی برای من کامنت گذاشته.
همیشه شاد باشید.
13871128

شوی تبلیغاتی احمدی نژاد پس از ماهها شکنجه خیابانی: در طرح امنیت اجتماعی بازنگری کنید

خبرنامه امیرکبیر: پس از ماههای اجرای طرح امنیت اجتماعی و رفتار وحشیانه با متهمین و پخش آن از صدا و سیما، اکنون در حالی که چند ماهی به انتخابات باقی مانده است، احمدی نژاد دستور بازنگری در این طرح را صادر کرد. نکته جالب توجه در این نامه تبلیغاتی احمدی نژاد، اظهارات وی برای جلوگیری از اقدامات «خشن و تخریب کننده شخصیت شهروندان» است. احمدی نژاد در حالی دوباره به اقدامات عوامفریبانه دست زده است، که از زمان آغاز اجراح طرح به اصطلاح امنیت اجتماعی و برخوردهای وحشیانه با متهمین، بارها حقوقدانان و مدافعین حقوق بشر اینگونه رفتارهای غیرانسانی با متهمین را برخلاف تمامی معیارهای حقوقی و انسانی دانسته و نسبت به اینگونه برخوردها هشدار دادند.
منبع

سخنی با شما

سلام به همه.برای همیشه به بلاگ اسپات کوچ کردم.اگر خوب باشه و یا بد دیگه باید برای همیشه با اون بسازم چون سرویس دهنده خوبی برای وبلاگ پیدا نکردم و دوست ندارم هر چند ماه یک بار دچار فـ ـیـ ـلـ ـتـ ـر شدن بشم.با من همراه باشید و منو در ادامه راهم همراهی کنید.امیدوارم مثل وبلاگ قبلی باز هم فعال و پر انرژی با شما باشم.

آغاز

اشاره کن که بشکفم حتی در این یخ بستگی
در این ترانه سوزی و در این غزل شکستگی