۱۳۸۷ اسفند ۵, دوشنبه

روز نوشت

* دو شب قبل بود که داداشم رفت تو یه سایت و سیستم من رو ویروسی کرد، به همین دلیل نتونستم آپ کنم و حالا که دارم این نوشته ها رو مینویسم سرعت اینترنت بسیار بد شده و یک صفحه وب رو در ده دقیقه هم باز نمیکنه.
* امروز صبح که از خواب بیدار شدم از پله ها بالا رفتم تا سر و صورت بشورم و صبحانه بخورم ( من طبقه پایین تنها هستم ). هنوز داخل دستشویی نشده بودم که مادرم که پایین رفته بود منو صدا زد و گفت بیا تلفن با تو کار داره!
با خودم گفتم کی میتونه باشه این اول صبحی. هنوز وارد اتاق نشده بودم که مادر گفت: رامین هست رود بیا با موبایل زنگ زده. پله ها رو دو تا یکی کردم و گوشی رو برداشتم ولی قطع شده بود. پس از چند لحظه دوباره زنگ زد. پس از احوالپرسی قرار شد بیاد تا با هم بریم سر کار. تندی صبحانه خوردم و رفتم سر کوچه منتظر شدم تا اومد. از دور که اون رو دیدم به طرفش رفتم. یه بارانی بلند پوشیده بود با ریش و سیبیل مشکی که خیلی اونو قشنگ کرده بود. با هم راه افتادیم و مسیری رو پیاده رفتیم. پس از چند لحظه تازه یادم افتاد که باید سر کار برم. بهش گفتم: من دیرم شده و باید زودتر خودم رو به محل کارم برسونم.
سوار ماشین شدیم. تو ماشین خیلی خواستم مثل قبل دستش رو توی دستم بگیرم و بهش نزدیک باشم ولی خجالت کشیدم. به یاد روزهایی افتادم که با هم و در کنار هم در حالیکه دستمون توی دست هم بود در کنار هم قدم میزدیم. در دل گفتم: تو به عنوان یک دوست شاید برای همیشه در کنار من باشی هر چند هم احساس من نیستی. ولی ...
* یکی دو روز پیش خیلی حالم بد بود. دوستم هر قدر تلاش کرد تا منو از اون حالی که دارم در بیاره موفق نشد. ترسم از این هست که دوباره مثل قبل که هر روز این حالت به من دست میداد، دوباره حالم بد بشه. هر چی کشیدم و میکشم از دست احساسات قوی ای هست که دارم و این باعث شده ضربه های بسیار سنگینی به من وارد بشه. ضربه هایی که به قیمت جون من تموم شد و خودم هم نمیدونم پس از اتفاق هایی که برای من افتاد چطور تونستم به زندگی ادامه بدم.
این روزها کارم شده فقط آه کشیدن، برای دلی که شکست و غروری که خرد. احساسی که به لجن کشیده شد.

من از آنکه به مستی گردم هلاک

به آیین مستان بریدم به خاک
به تابوتی از چوب تاکم کنید
به راه خرابات خاکم کنید
به آب خرابات غصلم دهید
پس آن گاه بر دوش مستم نهید
مریزید بر گور من جز شـ ـراب
میارید در ماتمم جز رباب
ولیکن به شرطی که در مرگ من
ننالد بجز مطرب چنگ زن
بزن چنگ در پرده ارغنون
رهایم کن از چنگ دنیای دون
13871204

۳ نظر:

  1. قوی باش.. فقط خودت میتونی به خودت کمک کنی.

    پاسخحذف
  2. احساسات رو کنتر ل کن . ما آدمای احساسی هستیم .احساس همیشه تصمیم درستی نمیگیره . با عقل قاطیش کن

    پاسخحذف
  3. اگه چشمات منو می خواست
    تو نگاه تو می مردم
    اگه دستات مال من بود
    جون به دستات می سپردم

    پاسخحذف

با سلام و سپاس از اینکه وبلاگ من را برای دیدن انتخاب کرده اید.در اینجا می توانید کامنت خود را بگذارید.لطفا از نوشتن کلمه های بد و یا کلمه هایی که باعث فـ ـیـ ـلـ ـتـ ـر شدن می گردند خودداری کرده و در پایان متن کامنت نام،آدرس میل،آدرس وبلاگ و یا سایت خود را بنویسید تا تماس با شما ممکن باشد.